-
خانم ملیحه قائلی معلم نمونه در مقطع ابتدایی شهر ما
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1401 06:27
یه روز رفته بودم خونه برادر همسر و بانوی محترم شان(کدبانوی نمونه در کل فامیل) دیدم میگه معلم کلاس اولش باعث شده او امروز مهندس و استاد دانشگاه باشه و اسم معلمش ملیحه قائلی بوده و دامادش شده دانشجوی همون دانشگاه در مقطع دکترای و ازش برای تحقیقات کمک خواسته.چون این خانم معلم در همسایگی مامان منزل داشتند رفتم خونه شون و...
-
دغدغه های افراد
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1401 06:09
خانمی تو در یکی از پست های وبلاگ شون نوشته بودندوقتی جوان بودیم تنها دغدغه مون یافتن سواری بود که بر اسب سفید به سوی مان خواهد آمد،ناگهان به ذهنم چند فکر خطور کرد دغدغه چیه؟دغدغه ما در جوانی چی بود؟تنها دغدغه جوان امروز چیه؟اصلا جوان و پیر نداره دختر و پسر نداره زن و مرد نداره دغدغه آدمای دور و بر مون چیه؟مثلا همین من...
-
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
سهشنبه 22 آذرماه سال 1401 07:14
اگر حافظ این شعر را سروده نکرده بود،من چگونه از غم خود را رهایی میدادم؟مدیون حافظ هستم. نه تنها این شعر او، که بسیاری دیگر از شعرهاش به فریاد می رسد.و نهتنها حافظ سعدی و پروین اعتصامی هم فریاد رس لحظه های سخت من بوده اند روزی در بخش روان پزشکی قدم می زدم که خانم باریک اندام ژولیده مویی را دیدم که شب قبل آورده بودند در...
-
رعایت اصول نوشتن لازم یا واجب؟
سهشنبه 22 آذرماه سال 1401 07:04
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی هر چه میخواهد دل تنگت ،بگو
-
چگونه یک پرستار در بخش روان باشیم؟
سهشنبه 22 آذرماه سال 1401 06:55
یه روز کاری، وقتی با دانشجویان وارد بخش شدیم ، دیدم پیر زن کوتاه قدی (قد هم مهم است؟) بخش را گذاشته رو ی سرش برافروخته راه می رود و بد و بیراه می گوید. (لازم به تذکر میدانم بگویم من و دانشجویان از درب ورودی دانشگاه تا درب ورودی بیمارستان را با مینی بوس و باهم می رفتیم) زن آژیته و بیقرار بود و پرستاران بخش اجازه داده...
-
من آدم نیکو کاری هستم
سهشنبه 22 آذرماه سال 1401 05:58
من آدم نیکو کاری هستم هر کسی از خود تعریفی دارد.یه خانومه را دیدم تو پارک از رفتگر _پاکبان پارک جاروی جادوگری اش را گرفته بود و برگ ها را کمک او می روبید. بهش گفتم: اینکار را می کنید ایشون تنبل میشه و انتظارش هم از همه این میشه که کمکش کنند مث شما .گفت به تو ربطی ندارد، میخوام هم تنبل بشه وهم نوع انتظاراتش هم تغییر...
-
چه روزی شود امروز
دوشنبه 21 آذرماه سال 1401 06:32
امروز خیلی زود از خواب بیدار شدم.اول رفتم آشپزخونه.دیدم سبنک از ظرف پر است .تمیز شستم شون.دوتا لیوان آب ولرم از فلاکس آب جوش نوشیدم تا سیستم بدن اعلام بیداری کنه.مقدار ی پیاز و شلغم گذاشتم رو اجاق تا فضای آشپزخونه بخار بگیره و تنفسم راحت تر بشه.قند خونم را چک کردم ۸۱ بود یعنی عالی.با وحودیکه روز قبل از خوردن قند خرما...
-
خدا را شکر،حس خوب
یکشنبه 20 آذرماه سال 1401 17:38
داشتم تو بازار روز لوبیا چشم بلبلی میخریدم که یه خانم زیبا گفتند رضوان!سلام.با وجودیکه خوب نگاش کردم،باز نشناختم انگار تا حالا ندیده بودمش گفت به جا نیاوردی؟مستاجر تون بودم،طبقه بالا،همسر دکتر... خانم ...هستم گفتم اوه بله ببخشید گفت الان چندین ساله منو ندیدید خب ،پسر اولم الان دانشجو شده پسر دومم سوم دبستان سلام و...
-
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
یکشنبه 20 آذرماه سال 1401 14:41
یه روز یه خانوم اقدام کننده به خودکشی را آوردند تو کلاس دانشجویان تا بگوید چگونه افکار خودکشی اش از سرش پریده به دکتر گفت اون قرص را که دادید طبق دستورتان مصرف کردم دیگه افکار خودکشی سراغم نمیاد دکتر گفتند چگونه توضیح بده بیمار مرخص شده از بخش روان پزشکی گفت اول ها باریک بین بودم حساس بودم زود رنج بودم اما انگار دیگه...
-
معضل خیانت در بین جوامع انسانی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1401 08:20
خانم دکتر تو وبلاگ شون نوشته بودند وقتی انسانی مورد خیانت قرار میگیره، یکی از کارهایی که میکنه اینه که ببینه محبوب همسرش کی بوده؟ چه شکلی بوده؟ چه حسنی داشته که خودش نداشته؟ بعد مینشینه اشتباه های خودش رو ردیف میکنه و عیبهای خودش رو پیدا میکنه. این دو تا تصویر رو میگذاره کنار هم و قیاس میکنه و گاهی افسرده میشه...
-
نقد و بررسی کتاب چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند نوشته دبی فورد.
شنبه 19 آذرماه سال 1401 10:36
از کتاب چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند میخوانیم شرم انکار شده و پردازش نشده، از جمله عواملی است که ما را به سوی ویران گردانیدن موفقیتهای مان، طغیان بر ضد منافع شخصیمان، برداشتن آنچه متعلق به ما نیست، بیآبرو شدن به جهت پیروی از عادات گذشتهمان و تخریب روابط مان میکشاند. خراب کردن خود، شیوهای است برای آشکار...
-
تقوای قوت
شنبه 19 آذرماه سال 1401 09:02
بدیدم عابدی،در کوهساری قناعت کرده از دنیا ،به غاری بدو گفتم به شهر اندر نیایی؟ که باری ،بندی از دل برگشایی ؟ بگفت آنجا پریرویان نغز اند چو گِل بسیار شد، پیلان بلغزند تقوای ضعف این عابد توصیه نمی شود
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آذرماه سال 1401 19:35
بهناز نرس بود.دوتا پسر داشت.رو پسراش حساس بود؟پسرش دانش جو شده بود.یه روز در نقطه ای از زیر کتفش درد ی را احساس کرد. تشخیص دکتر. قلب آنوریسم قلبی بود.عمل شد.و دورا من نقاهت را هم به خوبی گذراند ولی
-
آرزو کردن
جمعه 18 آذرماه سال 1401 08:34
جالبه سر همدیگه داد می زنیم و نمی تونیم با هم حرف بزنیم. بعد هم میپرسیم خب حالا برای من بد شد یا تو.حتما هم خوشحالیم که برای منکه بد نشد .برای شما هم که شد ,خب بشه. اصولا ما آدما اول قلب هامون از هم دور میشه .بعد جسم هامون. اول باید به هم دعا کنیم خدا یه عقلی به خودمون و طرف بدهد تا مسائل حل بشن. منکه تو بخش بیماران...
-
هر
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1401 19:21
نه هر که سر بتراشد قلندری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند هر گردی گردو نیست. هر کسی را بهر کاری ساخته اند با هر جمله ای بسازید خیلی قشنگند جملاتی که در آن هر به کار گرفته شده هر چه کنی به خود کنی ،گر همه خوب و بد کنی. هر کس به طریقی دل ما می شکند ،بیگانه جدا ،دوست جدا می شکند
-
کتاب آناتومی ویران سازی انسان
سهشنبه 15 آذرماه سال 1401 18:32
اریک فرام در کتاب خود آناتومی ویران سازی انسان خیلی زیبا از سیری ناپذیری انسان در تخریب و انهد ام سخن میگوید شاید تا قبل از خواندن کتاب او فکر می کردم انسان ها فقط ساختن را دوست دارند.
-
کتاب بهداشت روانی دکتر سعید شاملو
سهشنبه 15 آذرماه سال 1401 13:58
اولین کتابی را که در دوره ارشد روان خریدم کتاب بهداشت. روان شاملو بود.تو این کتاب از مازوخیست و سادیسم سخن زیبایی خوندم.رابطه مادر و فرزند در شکل گیری این ایراد توضیح داده شده بود.زنی مشغول شیر دادن فرزند است.بچه دندان پیشینش در اومده یه گاز به سینه مادر میگیرد.مادر را برق می گیرد.از جا می جهد.بچه را پرت می کند...
-
سنگ صبور
سهشنبه 15 آذرماه سال 1401 05:32
پریزاد قشنگ ترین دختر دانشکده در مقطع بهیاری بود.خوابگاه خودش و هم دوره ای هاش ،طبقه بالای امور اداری دانشکده بود.براشون یه نمازخونه درست کرده بودند در اتاق زیر پله ای.اکثر اوقات با لباس های قشنگ راحتی و چادر نماز سفیدش اونجا نشسته بود و یه چشمش اشک بود و یه چشمش خون.ازش سوآل کردم تو چته؟جواب درستی نمی داد ولی هرچی...
-
از شیر گرفتن کودک
دوشنبه 14 آذرماه سال 1401 17:32
دختر کوچولو نوه ما طی مراسمی ا ز شیر گرفته شد.ریژش اشکای چشاش دل سنگ را نرم می کند ولی یک باید مانع است که او به خوردن شیر از مادر ادامه دهد.
-
تا توانی دلی به دست آور
دوشنبه 14 آذرماه سال 1401 05:44
به عبارت دیگر هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر، دلی بیازاری بده تو مُلکَت و مال و دلی به دست آور که دل ،ضیا دهدت در لحد، شب تاری
-
وفات پدر
یکشنبه 13 آذرماه سال 1401 09:12
پدرم بعد از تحمل ۴۰ روز مراقبت شدید ،جان شیرین به جان آفرین تسلیم کرد. در چنین روزی ,*۱۲ آبان به قبول رسیدم که ماندن پدرم با اینهمه مشکلات مختلف ریوی/ قلبی کلیوی گوارشی اسکلتی استخوانی جز رنج برای خودش حاصلی ندارد. آرام بر کناره جویباری قدم میزدم تا به محل کارم برسم و قطرات اشک خود را پاک میکردم، مبادا دیده شود. پدری...
-
تو مو می بینی و من پیچش مو
یکشنبه 13 آذرماه سال 1401 08:06
فروردین ماه ۱۳۸۰ بود.پسر اولم ۱۶ سالگی و پسر دومم نه سالگی را پشت سر گذاشته بودند.از غم از دست دادن پدرم رهایی نمی یافتم.پدری که پیش بینی می کرد فاجعه ها را .و این اولین بهاری بودکه بی پدر بودم.دوستش داشتن از سال های آغازین زندگی تا آبان ۷۹ دوام آورده بود.با نبودنش سخت کنار آمدم. برایم سال نو و بهار رنگ و بویی...
-
دنیای مجازی در برابر دنیای...
شنبه 12 آذرماه سال 1401 05:39
دوم فروردین ۱۳۷۳ بود که برای عید دیدنی رفتیم نجف آباد .سه تا ماشین حرکت کردیم.ولی نرسیده به مقصد ،خواهرانم هر دو با فرزندان خواهر بزرگ در باند مقابل با مینی بوس خالی... و از آن سال تا به حال اشک چشمان من... خدا مرا ببخشد اگر همش یادم به خبر های ...است. خودِ خدا تنهایم نگذاشته. از سال ۷۹ تا به امروز فعالان دنیای مجازی...
-
بعد از ۴۵ سال
جمعه 11 آذرماه سال 1401 20:44
چهل و پنج سال از ورودم به دانشگاه گذشت. مهر ماه سال ۱۳۵۶ بود. دور از همکلاسی های دبیرستان ،تحصیل در رشته پرستاری را با گروه جدید همکلاسی ها شروع کردم. الان با بعضی همکلاسی های دبیرستان و با بعضی همکلا سی های دانشگاه جلسات دور همی و ملاقات حضو ری دارم.
-
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1401 13:49
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد عجب ادعایی کرده شاعر من اصلا تصور نمی کنم روز مرگ خود را. میگن مرگ فقط برای همسایه نیست ها.
-
بازم از عشق بگو
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1401 09:00
عشق من مامانم بوده و هست.بازم میخوام از او بگم. فصل زمستان سال ۱۳۴۱ بود.بابا تصمیم گرفته بود ما بچه ها را با مامان ببره آتلیه تا عکس خانوادگی بگیریم.من چهار ساله بودم.از مامان که برام ژاکت زرد بافته بود تا با بلوز و شلوار قرمزم بپوشم شاکی بودم.خدایا مرا ببخش که در سن چهار سالگی اینقدر زبون دراز بودم.مامان در سن ۲۷...
-
مادرانه
سهشنبه 8 آذرماه سال 1401 13:09
مادرم سی ساله شدند. وقتی در کلاس اول یاد گرفتم بنویسم مامان. در سن سی سالگی شون براشون نوشتم ( من مامان را دوست دارم).بردم گذاشتم روی میز خیاطی شون که باهاش برامون لباس خونه میدوختند. بابا به مامان گفتند:« می دانی اینجا چی نوشته شده؟» /من مامان را دوست دارم. مامان خندیدند و گفتند :«کاش من نیز سواد خواندن و نوشتن...
-
ما را به سخت جانی خود ،این گمان نبود
دوشنبه 7 آذرماه سال 1401 06:49
پس از سال ها کار در بخش بیماران روان ،در سمت مرًبی پرستاری به همراه دانشجویان حضور یافتن از من چه ساخته است؟ من رنج بیماران و خانواده های شان را ناظر بودم و ترس دانشجویان را پناه بودم، در حالیکه در زندگی شخصی ،فشار های متعدد را تجربه می کردم. خدا را شکر می کنم که اینهمه سختی کشیدن ثمر داد و امروز من به گونه ای هستم...
-
حماقت یه عده
یکشنبه 6 آذرماه سال 1401 15:31
جمع به خاطر حماقت یه عده به دردسر می افتند جالبه که زبان عذر خواهی هم ندارند . میگن یه دیوونه یه سنگ میندازه تو چاه صد نفر عاقل نمی تونند در بیارن .متاسفانه وضع جمعیت ها به خاطر ندانم کاری یکی دوتا چموش و ناسازگار کلا به هم ریخته میشه.اسمش را هم میذارند آزادی فردی. مثل اون کسی که سوار کشتی بود و داشت محل نشستن خود را...
-
شنبه ای دیگر
شنبه 5 آذرماه سال 1401 06:31
یک هفته پیش ،شنبه بود که نوشتم رفته ام بر سر مزار مادرم.ولی دیروز مادرم را ملاقات غیر حضوری نکردم.بر عکس وقتی از خواب بیدار شدم تا جمعه ای دیگر را آغاز کنم بیادم آمد در خواب مادرم را دیده ام که با اتوموبیل رانندگی می کرده و مرا به هرجا میخواسته ام می برده و اصلا و ابدا متوجه نبوده ام دیگر او را در کنار خود ندارم.خواب...