خانه عناوین مطالب تماس با من

نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

درباره من

با عنوان مربی پرستاری، به مدت ۳۰ سال، بوده ام. ادامه...

پیوندها

  • جرم افشار

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • شکر خدا به خاطر هوای پاک
  • خواستم در حالت تب چیزی گفته باشم شاید ...
  • [ بدون عنوان ]
  • تبریک روز مادر
  • آسمون ابریه اما دیگه بارون...

بایگانی

  • دی 1404 3
  • آذر 1404 24
  • آبان 1404 35
  • مهر 1404 22
  • شهریور 1404 35
  • مرداد 1404 26
  • تیر 1404 19
  • خرداد 1404 19
  • اردیبهشت 1404 23
  • فروردین 1404 13
  • اسفند 1403 26
  • بهمن 1403 36
  • دی 1403 32
  • آذر 1403 34
  • آبان 1403 26
  • مهر 1403 27
  • شهریور 1403 15
  • مرداد 1403 28
  • تیر 1403 26
  • خرداد 1403 31
  • اردیبهشت 1403 49
  • فروردین 1403 36
  • اسفند 1402 30
  • بهمن 1402 26
  • دی 1402 35
  • آذر 1402 31
  • آبان 1402 34
  • مهر 1402 41
  • شهریور 1402 36
  • مرداد 1402 52
  • تیر 1402 41
  • خرداد 1402 59
  • اردیبهشت 1402 70
  • فروردین 1402 46
  • اسفند 1401 34
  • بهمن 1401 25
  • دی 1401 17
  • آذر 1401 43
  • آبان 1401 19
  • مهر 1401 32
  • شهریور 1401 3

جستجو


آمار : 275997 بازدید Powered by Blogsky

خلف وعده مهمانان

امروز چهارشنبه ناهارلوبیا پلو (شوید پلو/با لوبیا  چش بلبلی) همراه با کو کو درست کردم تا  مهمان داشته باشیم ولی مهمونا خبر دادند نمیان(با طلب بخشش) و غذا ها را که خوب طبخ شده بود دادم کارگرهای ساختمانی که قوت غالب شان سیب زمینی آب پز و پیاز خام با نون لواش است.(چه بهتر/نوش جان شان).


رضوان چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 22:30
1 نظر

نامه ای به پسرم(سال 89 وقتی رفت دانشگاه تهران)

فاصله ها

دلم برای هر روز دیدنت، در کنارت بودن پر میزنه.

دیشب دختر دایی ات اومد کتاباتو برد .تا مث تو دانشگاه تهران قبول بشه.

هفته پیش هم دختر عموت اومده بود یه چندتایی اش را برده بود .

فکر نمیکردم رفتنت اینقدر برایم سخت باشد.

نمی دانم چرا پر پر میزنم.

آیا ازاینکه دیگر کنترلی بر تو ندارم عصبانی ام؟یا نگرانت هستم.

آیا نگران سلامت جسمانی ات هستم یا نگران تنها بودنت.

همه به من میگن تو داری دنیای بهتری را تجربه میکنی و من آرزو میکنم چنین باشد.

نمی دانم از اینکه مادر بی خاصیتی شده ام عصبانیم یا غمگینم از ندیدنت (هر روز دیدنت).

نمی دانم چرا اینقدر دوستت دارم.(آیا خودم را دوست دارم که اینگونه برایت میمرم یا خودت را.)!

نمی دانم این نوعی احساس گناه است یا واقعا دوست داشتن است.

نکند دارم فکر میکنم مادر خوبی نبوده ام؟!

کوچولوی ناز من!(که دیگه اصلا هم کوچولو نیستی )؛ ببخش مرا اگر در زندگی نوزده ساله ات ، همواره چهره ای عجول از مادر ،برایت به نمایش گذاشتم.

امیدوارم متوجه شده باشی که سعی می کردم خوب عمل کنم.

تو نکته سنج و باهوشی.

همواره مرا درصفحه رادار خود رصد میکردی.

می تونستی متوجه بشی هر لحظه چه حالی دارم.

ببینم حالا هم متوجه شدی غم دوریت را به سختی تحمل میکنم ؟

عجب رسمیه، رسم زمونه!

رضوان سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 03:47
5 نظر

خوشبختی،،❤️

همسر جان در نبود من در خانه وارد دستشویی می شود به منظور رنگ زدن در  چوبی از داخل .پیچ های دستگیره در را از داخل باز کرده بوده.ناگهان بوی رنگ و وجود گاز ناشی ازتینر متصاعد شده و رنگ هوای داخل را...

اگر نبود قدرت جداسازی در از قسمت لولا...

رضوان دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 03:41
2 نظر

دکتر ابهری چه گفت؟

مجید ابهری، رفتارشناس و استاد دانشگاه معتقد است در حادثه‌ای که در یاسوج اتفاق افتاد، 

نبود قدرت تحلیل در مردم و کاهش تاب‌آوری در بروز هیجانات،  نقش اصلی را داراست. 

از نظر او، نباید مقصر رخداد‌هایی مانند دیر رسیدن آمبولانس یا کمبود دارو را ، کادر درمان دانست. البته سبک بودن مجازات حمله‌کنندگان به کادر درمان نیز در تکرار چنین حوادث تلخی مؤثر است.

این استاد دانشگاه معتقد است:« باید رسانه‌ها با تمام قدرت وارد میدان شده و برای جامعه توضیح دهند که مرگ یا نقص عضو یک بیمار یا مصدوم ،اصلاً ارتباطی به پزشک یا کادر درمانی ندارد؛ چراکه آنها تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند تا جان دیگران را نجات دهند: «باید رسانه‌ها با آموزش‌های لازم ،  مردم را در این زمینه توجیه کنند که شاهد اینگونه وقایع نباشیم.».

 متأسفانه با گسترش روزافزون فضای مجازی، بعضی از سایت‌ها با قصد آشفته‌سازی و سیاسی‌کاری، شایعات و اخباری منتشر می‌کنند و زمینه حملات مجدد به کادر درمان را فراهم می‌کنند. 

سال‌های قبل چنین صحنه‌ها و اتفاقاتی را کمتر دیده بودیم، چون کادر درمانی دارای احترام و جایگاه خاصی بین مردم بودند.

با وجود اینگونه حوادث تلخ و تکرار آن، جایگاه کادر درمان و پزشکان آنچنان متزلزل شده که هر فرد به خود اجازه می‌دهد که در مخالفت، هر کاری به ذهنش می‌رسد، انجام دهد»

_

دکتر مجید ابهری نام شناخته شده‌ای در میان دانشگاهیان به ویژه جامعه شناسان و رفتار شناسان اجتماعی است.

رضوان یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 10:25
2 نظر

میگفت :«اول روز هفته دکتر بروی؛تا آخر هفته باید پلاس شوی مطب دکتر ها»

روز شنبه را برای چک چشمها در نظر گرفته بودم.نوبت گرفته بودم ساعت 8:30 رسیدم .منتظر نشستم دکتر کیوان جناب قرار بود چک کند .

نوبت یازده(11)بودم.معاینه کرد و گفت :«تضمین میدم تا یک سال آینده که مجدد بیایی شبکیه چشمت خوب خواهد بود.»

(پس هنوز بی احتیاطی در خوردن شیرینی به  چشم ها آسیب نرسانده(عاشق کیک تولد نوه ها و شیرینی بودم و ترس دارد والله).

تو نوبت بودم که خانمی رو کرد به من گفت: « دختری متولد سال های 72 یا 73  ،قد بلند و زیبا، سراغ نداری برای پسرم که در ال.جی کار میکند و 34 ساله است بگیرم؟خودت دختر نداری؟نوبتش 24 بود و از جراحی چشم دکتر جناب در کلینیک صدرا جلو درب دانشگاه ،خیلی تعریف میکرد».

خوبه دختر ندارم ها.

خواستم بر گردم با خود گفتم به دانشجوی سال های پیش خود (که مسئول آموزش تزریق انسولین است)سری بزنم.تا دیدمش داشت چایی میان وعده میخورد تعارفم کرد و گفت :« تا چهارماه دیگه بازنشسته میشه و  پیش مامانش و دختراش و پدرش و همسرش بیشتر خواهد بود و خوشحال است».

دانشجویان پزشکی و پرستاری (هشت نفر) به اتاقش آمدند دوره ببینند ؛باهاش خدا حافظی کردم (البته   سه مورد آموزش تزریق انسولین را به مراجعان جلوی من داد و من خوشم آمد که مراجعین مجاب می شدند تزریق کنند و صداشو ضبط میکردند مبادا از یاد ببرند).

بعد از اون به قصد منزل راه افتادم که بیادم آمد کلید در خانه را نیاورده ام.زنگ زدم همسر!کجایی؟کلید ندارم.گفت : « اداره دارایی جهت حل مشکل مالیات مجتمع مسکونی هستم و تا مدتی معطل میمانم برای خود برنامه گردش در جایی بگذار تا باز گردم».رفتم اولین مغازه برای نوه یه چیز صورتی(رنگ مورد علاقه اش)خریدم و پیاده روی کردم ( زن با محبتی مرا سوار ماشین خود کرد و تا جایی داخل محوطه دانشگاه رساند و  با من گفتگو  کرد.).

وقتی به خانه رسیدم ساعت 2 شده بود و ناهار خوردم و برق قطع شد وکمی خوابیدم و دارو خوردم و عصر را سپری کردم و ...

آه که چقدر دلم تنگ نوه جانم شده؛

رضوان یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 09:00
2 نظر
  • 26
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6