نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

موضوع انشای امروز:کلمات عشق آفرین

خواننده  محبوب من در یه کلیپ  میخونه :

<حرفای قشنگ می زنی ، به دلم داری چنگ می زنی >

براش از اینستاگرام میفرستم.اش

میگه برام: 

دل چو رنجد از کسی ،خرسند کردن 

مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن ،

مشکل است


بازم براش حرفای قشنگ می نویسم:

«اول آشنایی مون، واسه ات یه پروانه بودم

تو چشم مست و عاشقت ،گوهر یک دانه بودم»

می نویسه برام :

«بودم ،بودم ،بال نیست .هستم ،هستم ،باله»


جمعه سوم

ساعت یازده بود که فرزندم(پسر اول)زنگ زد من و دو فرزندم(پسرش ودخترش)ناهار میاییم منزل شما تا همسرم(عروس اول)کمی به کار های شخصی (نوشتن پایان نامه)بپردازد.به خصوص که امشب مهمان منزل والدین اوییم.

زود و تند و سریع برای ناهار مرغ بیرون گذاشتم از یخچال و عدس پلو نیز هم تا همسر بی غذا نماند(همسر عدس پلو را به مرغ ،ترجیح میدهد بر عکس برادرش که عدس پلو را ساچمه پلو می نامد»).

جای شما خالی استثنائا این دفعه مرغ با مزه تر از دفعات قبل شده بود (شاید چون آبلیمو ، زیره سبز،سیر،فلفل سیاه،زرد چوبه،دارچین،نمک و هویج و  پیاز سرخ شده)مرغ را در قابلمه همراهی میکردند .بعد با دختر کوچولوی زیبا(نوه جونی)رفتیم محوطه قدم زدیم.

ازنوه جون(پسر فرزندم)درس علوم پرسیدم(بیاد گذشته های دور)و ایشان مرا غرق شعف کرد که خوب به خاطر سپرده.روز با سرپا ایستادن تا ساعت 5 گذشت .دیگه تاب نداشتم بیدار بمانم(به خصوص که سحر ها بیدار می شوم).خوشبختانه مادر بچه ها احضارشان فرمودند و من ضمن تمیز کردن ریخت و پاش های نوه سه ساله رفتم برای ادامه دادن روز با پیاده روی و...

https://bato.ir/%d8%b3%d8%ad%d8%b1-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa%d8%b4%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%b9%d8%a8%d9%88%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%ae%d8%b7-%d9%82%d8%b1%d9%85%d8%b2-%d8%ac%d9%86%d8%ac%d8%a7/

چه ژیبا!

خواب کسی را ببینی که آشنایی ات اینجا بوده نه حضوری.تصوراتم از بچه های اینجا،برام خواب و رویا ترتیب داده.

بیدار که شدم تعجب کردم در رختخواب ام.چون در خواب مشغول مراقبت کردن از بیمار بودم.بیماری که خجالت کشیده بود به پزشک جراح اش  بی احترامی کرده و می خواست عذر خواهی کنه و من بدون کسب اجازه از دکتر گفته بودم نگران نباش این جور رفتارهای شما مانع حسن انجام وظیفه ما  نمیشه و چون اصرار داشت نه می خوام عذر خواهی کنم به خانم دکتر جراح گفتم ناراحته اجازه میدین بیاد عذر بخواد و خانم دکتر گفتند بگو بیاد‌.

چه روزهای خوبی بود وقتی موضوع صحبت مون با پزشک وهمکاران ،مشکلات بیمار و plan  درمان بود.

خاطرات پرستاری را می نوشتم ،خواندنی بود.تفاوت دید ما با بعضی مردم را.