نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

تو مهمونی خونه خاله دختر و پسر خاله با همسران بودند

محبت خاله باعث شد دعوتش را به ناهار قبول کنم

بیداری صبحگاهی با دلنگرانی

یکی از خوف ها

خوف صفحه سفید همانند خوف بچه  از لباس سفید پرستار است.با صفحه سفید وبلاگم مواجه نشوی انشا الله.

خودمان هم باید کلمات در هم برهم بر صفحه بینگاریم تا سفید نباشد و بعد نوشتن را آغاز کنیم.

بنویسیم چه دغدغه هایی داریم.کجاها رفته ایم.چه کارها کرده ایم چه چیزها دیده ایم .تا رمان نوشتن عادت مان شود .نویسنده هری پاتر اصلا کاغذ در اختیار نداشته و بر کاغذ پاره ها می نوشته.دخترکی را می شناسم که کتاب برای خواندن نداشته تا اینکه روزی کشف بزرگی می کند.در خانه ای زندگی می کرده که به پدرش اعتماد شده بوده و کتاب ها و مجلاتی در انبار آن خانه دپو شده بوده که تصادفا دخترک به آنها دست می یابد و خوراک خواندنش فراهم میشه.

افشای راز دل

با صدای بلند میخونه :

(یکی را دوست میدارم ،ولی افسوس ،او هرگز نمی داند.نگاهم می کند ،اما...)


آیا اگر کسی را دوست بدارید به او ابراز می کنید؟یا منتظر می مانید او خود پی ببرد؟

به طرف می گفت : << منو دوست نداری>>

جوابش میداد : << تو ذهن مرا میخوانی(علم غیب داری)؟>>

میگفت  : <<نه معلومه،  از روی حرکاتت.>>

  می شنید  :  اتفاقا انتظار داشتم از روی  حرکاتم پی برده باشی که دوستت دارم.

میگفت  :  خب من دوست دارم ، فریاد بزنی،  که<< دوستت دارم>.

می شنید  :  <<آن وقت همچون خر مهره که در بازار بسیار است ارزش کلامم کم می شد>>.

میگفت :<< چه توجیهاتی از خودت در میاری !>>

می شنید :<< و تو چه ساده انگاری که از من حرف می خواهی نه عمل>>


تا اینکه پای نفر سوم هم به قضیه باز شد

گفت  : 

<<دوستت نداره ،معلومه،اگر دوستت داشت ابایی نداشت فریاد بزندو بگوید :

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم                           بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم


پاسخ شنید :

خودم و خودش میدونیم

همین مرا بس که گفته :

وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم                  که در طریقت ما کافریست رنجیدن