سلام.ساعت سه نیمه شب است که نوشتن را آغاز می کنم.
نمی دانم از ذوق یک سال موفق تر شدن به زندگی کردن است یا نگران پسرم هستم که بیمار شده.از یک بامداد تا حالا بیدارم.تو مجتمع مسکونی مان صدای دزد گیر اتوموبیل چند بار تکرار شده.آیا ...یا ...؟
دیگه خوابم نبرده .گرچه دیروز هم خواب روز نداشته ام و شب هم نه ونیم خوابیده ام.
وبلاگ (دایره محدو د) دوستان وبلاگی را خوانده ام و حظ کرده ام از نوشته های شان.با خود میگم وضو گرفتن ونماز شب خواندن(گفتگو با پروردگار)بهتر است یاحضور در بین وبلاگ نویسان؟آیا شب ها بهتر به خاطرم می رسد چیزی بنویسم یا روز ها.روز که امورات منزل اجازه نوشتن به من نمی دهد شب هم که طمع دستیابی به بهشت.
گاهی با خود میگویم اگر همه به فکر تصاحب بهشت (موعود)باشیم و حلوای نقدرا رها کنیم (به قول خیام که میگه : گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش(وبلاگ نویسی) است /این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار /کآواز دهل شنیدن از دور خوش است)؛دیگه نماز خوانی باقی نمی ماند.
تا حالا فردی را دیدید نق بزنه.بهش میگن«نق زن».فرد نق زن داره غر و لند می کنه،اعتراض داره،خشم داره.والدینش بدون کوچکترین ترحم بار آوردن اش.فقط راه نق زدن براش مونده تا ستمگر را تنبیه کند.
شاید بعضی ها فکر کنند وحشتناک ترین بیماران روانی بیماران اسکیزو فرن باشند ولی من احساس می کنم وسواسی ها هم شدیداوحشتناکند.خیلی خودشان را خونسرد نشان مید هند و در اندرون شان غوغاست.خدا به فریاد اطرافیان شان برسد.
آنت،دنی،لوسین،کلوز(قاقم)در کارتون بچه های کوه آلپ