نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

یکی از خاطرات کودکی

صبح بود ،کلاس چهارم به هفته پنج ـ ششم رسیده بود که خانم ناظم در کلاس را تا نیمه باز کردند و به خانم معلم کلاس ما فرمودند این از امروز دانش آموز شماست« یه دختر بور و سفید برفی با موهایی فرفری و چشمان آبی اشکبار.».

اسمشم مث خودش قشنگ بود سپیده گیگاسری.

من نفهمیدم چه مدت هم کلاس ما ماند و یه روز دیگه نیامد.

شاید اختلاف بین پدر و مادرش پیدا شده بوده و این دفعه باباش آورده مدرسه ما.در حالیکه مدارس ملی (غیر انتفاعی)پذیرای چنین بچه های «خوابیده در پر قو »  بودند.من و مژده ،بغل دستی ام بهم نگاهی از سر تعجب کردیم و اوضاع به حال عادی برگشت.

آنچه باعث شده سپیده در خاطر من بماند این بود که هر روز یه پفک نمکی مینو تو دستش بود تا اشکش بند بیاد.ما پول تو جیبی را صرف خرید پفک نمکی نمی کردیم چون پنج ریال بود(گران بود).

مامان برای خرید خوراکی ،در اختیار خواهر بزرگترم ،پول قرار می داد و من هیچ نمی خواستم.آدم بخوری نبودم.لاغر هم بودم.

زنگ تفریح هم اعل بازی نبودم.

امروز بعد از ۵۵ سال گیگاسر را سرچ کردم جالب بود برام گیلان.فومن.گیگاسر

معجزه کوچولوها

دل آدم وا میشه با یه کوچولوی شیرین  هم صحبت بشه.

مادر بزررگ مرحوم ا م  معتقد بودند خونه پر دشمن هم باشه از خونه خالی بهتره.

ولی دیگه نه تا اون حد.

انسان موجودی اجتماعی است و دیدار دیگران آرامش اش می بخشد.

اما وقتی در وابشه و نوه کوچول موچول  قشنگ از در وارد خونه بشه دیگه نور علی نوره.

دیروز نوه کوچولو ساعت یک و نیم ـ دو بود که پا در خانه ما گذاشت و تا ساعت شش عصر خونه را شخم زد و رفت.من فقط باید پا به پای او راه برم ،هرچیز به چشمش بیاد بر میداره و سوآل میکنه این چیه؟من دیگه غم ندارم وقتی باهام حرف می زنه.البته گاهی صداشو پایین میاره و این هم جالبه.

باباش تعریف میکرد گاهی با لباس خونه میره دم در وامیسته میگه بریم.

عجب صدایی!

زیر لب زمزمه میکنه
دلم تنگه برای گریه کردنکجاست مادر ؟کجاست گهواره ی من؟نگاش می کنم،هفتاد ساله به نظر میرسه.گردنش را کج میکنه ولی چیزی نمیگه،پشیمون میشم نگاش کردم،شاید دوست داشته نشنیده باشم.از ادب به دور بود نگاه کردن من.باید بازم رو خودم کار کنم.ضرب المثل «شتر دیدی ،ندیدی»همچین مواقعی کار برد داره.حتما اکر تو اتوبوس نبودم سر سخن را باهاش باز میکردم.
امروز نوبت دکتر غدد داشتم،اونجا چشمم افتاد به پیرمردی که میگفت برام  که انسولین می زنه و هرماه هفتصد هزارتومان پول انسولینش میشه،(اگر ازاد بخره),ولی شکر خدا بیمه است.فقط 

منافع جمعی یا منافع شخصی

http://kalava.blogfa.com/post/12

فرهنگسرای ابرار

خیابان توحید یوگا