بدری ),تو دبیرستان کلاس نهم با من طرح دوستی ریخت چرا؟چون عمو جون اش همسایه دیواره به دیوار خونه پدری ام بود .متاسفانه بدری در همان سال (پایان سال) ،با مردی خوزستانی ازدواج کرد و برای همیشه از دید من دور شد.بدری دختری با نمک (چشم و ابرو مشکی ) بود و در همان سال ۵۲ تو مدرسه آرایش چهره داشت و ازین لحاظ با من متفاوت بود.
سال ۱۳۷۸ که به آرایشگاه رفتن مهمان شدم (خواهر داماد بودم)آرایشگر مو و چهره من ، همکار آرایشگر عروس وبدری بود.اولش که جالب بود بعد از ۲۶ سال منو به جا آورد و غرق بوسه ساخت و بعد از اوضاع و احوالم پرسید و بعد هم گفت ایشون مهمان خودم بود و از عروس خانوم (زن داداش) و برادرم وجهی بابت خدمات آرایشی برای من دریافت نکرد.
بدری گفت: << یادت میاد که من ۱۵ ساله عروس خانواده ای خوزستانی شدم >>؟ اما بعد از داشتن دو بچه مطلقه شدم و همسر جدید هم بعد از دنیا آوردن دو فرزند پرتم کرد از خونه بیرون؛ ولی هر چهارتا بچه با خودم زندگی می کنند زندگی که چه عرض کنم همواره دستم بند پلیس اخلاقی است هر دفعه یکی شون را با یه موضوع دستگیر می کنند اینم شد سرنوشت من .
بعد گفت :<< یادته تو بچه سر به راه و درس خونی بودی ؟اینم اخر و عاقبت تو>>
هی منو بوسید و می گفت:<< یاد اون سال که با تو رفیق بودم به خیر>> .طفلک بدری ، پدرش هر شب میخوارگی می کرد ودر حالت مستی ،مادرش را تا میخورد کتک می زد ولی البته بعد جبران می کرد . زندگی او این چنین بود و خودش هم دوست پسر داشت و وحشتناک رفتار های خارج از عرف جامعه داشت.
سلام.یک هفته گذشت از روزی که ترشی بامیه خریدم ۷۵ هزار تومان.فروشنده با ادب و مردمدار، اجازه داده بود اول مزه مزه کنم،که اگر خوشم آمد ،خرید کنم .باورم نمی شد ترشی بامیه را اینقدر پسند کنم.حالا امروز دوباره به بازار می روم تا بیشتر بخرم..
در ضمن پیاز،خرما،دستمال کاغذی وسرکه هم خواهم خرید.
در محله مون، فروشگاه های زنحیره ای کوثر، متعلق به شهرداری، به قیمت خرید خود ،در حال فروش اند.یه آقا اومده بود برنج بخره ببره ،اول یه کیسه ده کیلویی برنج آورد ،وقتی کارت کشید،کارتخوان نوشته بود موجودی ناکافیست ،طفلک رفت یه کیسه دو کیلویی برنج گلستان آورد، خرید و رفت.
جمیله خانم،همسایه مون که پشت سرش ایستاده بود کیسه برنج ده کیلویی، قند ،نبات وشیر آورده بود،بخره. کارت کشید ،حساب کرد و دنبال اقاهه رفت و خریدای خودش را گذاشت رو موتور اقاهه و گفت :«میشه اینا را برام تا در خونه بیاری ؟».
ده دقیقه بعد دیدم ،جمیله خانم دوباره وارد فروشگاه شد و اون برنج دو کیلویی گلستان هم تو دستش است .ًآروم دم گوشم گفت :« چون آقاهه قدرت خرید نداشت ، خریدای خودم را دادم به او برای خودش و الکی گفتم ،نذر دارم ،قبول کن ».
و دوباره اومدم تا شیر و قند و نبات هم بخرم.
بیمارستانی که بیماران مبتلا به اختلالات روانی در آن بستری هستند ساختمان قدیمی است. روکاری کردند تا خیلی کهنگیاش توی چشم نزند. از نگهبانی وارد میشوم و ماشینم را در محوطه پارک میکنم. عصا زنان از رمپ به جلوی تایمکس میرسم و انگشت میزنم. ساعت 7 و 37 دقیقه است. بعدش از پلهها آرام بالا میرم. عجلهای ندارم. خیلی کم پیش میآید که دانشجویانم زودتر از هشت پیدایشان بشود.
اوایل مربیگریام به سروقت آمدن خیلی حساس بودم. ولی این روزها دارم خودم را با بعضی ویژگیهای نسل z عادت میدهم.
وارد بخش میشوم. روبرو ایستگاه پرستاری یا station است. دیواری سنگی را نیمه بالا آوردهاند تا پشتش پرستاران سنگر بگیرند. کنار ایستگاه پرستاری پاویون قرار دارد. من به عنوان مربی هیچ وقت در بیمارستان اتاق جدا نداشتهام برای همین از پاویون پرستاران برای گذاشتن وسایلم استفاده میکنم. موقع ورود به بخش با پرستاران شب کار سلام علیک مختصری کردهام. بعد از گذاشتن کیفم به استیشن برگشتهام. مجدد در استیشن هستم و با پرستاران شبکار و صبحکار خوش و بش میکنم. تا آمدن دانشجوها برنامه ریزی میکنم. بیمارهای دانشجویان را مشخص میکنم، منتظر ورود دانشجویان می شوم.
6 نفر گروه وارد میشوند. حین وارد شدن زری بیماری که شب قبل بستری شده جلویشان سبز میشود. رنگشان میپرد. ساناز عبدالهی پشت سر لعیا محمدی قایم میشود. لبم را میگزم و زری را به حرف میگیرم تا دانشجوها از او بگذرند و به رختکن بروند و لباس فرم دانشجوییشان را تنشان کنند و بیایند بخش کارشان را شروع کنند.
دانشجوها میآیند و اسم بیمارانشان را در دفتر می بینند و بعد می روند برای شناسایی صحیح بیمارشان. اتاق بیماران در سمت چپ و راست استیشن قرار دارد. 4 اتاق در دست چپ (دو به دو روبروی هم) و یک اتاق در دست راست که روبرویش ناهار خوری قرار دارد و دو رختکن لباسهای تمیز و لباسهای کثیف و یک نمازخانه فضای بخش را تشکیل می دهد. حالا دانشجویان در این اتاقها پراکندهاند تا بیمارشان را شناسایی کنند و خودشان را به بیمارشان معرفی کنند.
برایشان توضیح دادهام که اساس کار اجرای دارو و اقدامات در پرستاری چند قانون [1]است. یکی از آن قوانین شناسایی صحیح بیمارشان هست.
بعد از انجام کارهای روتین بخش یعنی گرفتن علایم حیاتی بیمارانشان و جمع کردن و اجرای داروهای تجویزی و انجام مصاحبه به کلاس درس در فضای آموزشی بخش که با دری از فضای بالینی جدا میشود میرویم. کلاس یک اتاق 4 در 4 است که تعدادی صندلی دسته دار با روکش قرمز پلاستیکی و چند تا صندلی پلاستیکی سفید و زرد، با یک میز و صندلی که کمی باکلاس تر است و مخصوص نشستن اساتید در آن است.
دانشجوها میخواهند شروع به دادن شرح حال کنند که اولِ صبح یادم می افتد. اینکه باید بگویم نباید جوری برخورد کنند که بیماران متوجه ترسشان شوند. پس میگویم:« قبل از ارائهی شرح حال بگوئید ببینم صبح موقع ورود به بخش چرا ترسیدید؟»
ساناز عبداللهی زود جواب میدهد:« آخه یک هو جلولمون ظاهر شد ترسیدیم ما رو بزنه.»
توضیح میدهم:« درست است که امکان تحریک پذیری و پرخاشگری بعضا وجود دارد ولی راهش این نیست که رنگتان بپرد و بترسید. راهش این هست که اولا در مکانِ محصور نباشید و در ثانی نترسید. بیمار فکر کند از او می ترسید ممکن است پرخاشگری فیزیکی هم بکند.
بعد اگر بیمار پرخاشگر شد کد 77 اعلام می شود و بیمار مهار دارویی و فیزیکی می شود.»
توضیحاتم که تمام میشود. تک تک شروع میکنند و شرح حال بیمارانشان را می دهند. لعیا محمدی میگوید بیمارش اختلال دو قطبی دارد. بیمارِ زهرا محمدی افسرده است. زهره احمدی هم می گوید بیمار من هم دو قطبی دارد اما علایمش با علایم بیمارِ لعیا فرق دارد. فرشته کریمی از اختلال سلوک بیمارش می گوید. بیمار سارا خلفی اختلال اضطراب منتشر دارد. بیمار ساناز عبداللهی مبتلا به اسکیزوفرن است و در اتاق زری خانم که موقع ورود به بخش دیده بستری است. ساناز هنوز رنگ پریده است. می پرسم: «نگران به نظر می رسی خانم عبداللهی؟ البته چند روز بگذره بیشتر عادت می کنید، حتی از این بخش خوشتون می اد و ممکن است اینجا کار هم بکنید.»
یک خدا نکنه ی آرامی میشنوم. ولی خیلی جدی نمی گیرم. دانشجوهایی را دیده ام موقع کارآموزی سختشان بوده ولی بعدش کار دانشجویی یا طرح شان را برای همین بخش و بیمارستان درخواست دادهاند. ساناز می گوید: « زری کارشناسی ارشد روانشناسیه می گه خانواده اش می خوان مسمومش کنن و دارن به طور مخفی تو غذاش سم می ریزن. خب این خیلی وحشتناکه که دائم چنین فکری داشتی باشی. بعدش شما نگران نمی شید که بیمار بشید و اینجا بستری شید؟»
قبل از اینکه بگویم نگران می شوم یا نه . از فرصت استفاده می کنم و جواب می دهم: « راستش بعضی علایم را که الان هم دارم ، شماها هم دارید، آدمی که هیچ علامتی نداشته باشد اگر نگویم وجود ندارد میتوانم بگویم نادر است. مثلا من بعضی وقتها بی حوصله ام و بعضی وقتها هم زود از کوره در می رم. شماها ممکن است حواس پرتی داشته باشید یا این علامتها تا وقتی کم هستند و فقط علامتند و شدت ندارند و طول مدتشان زیاد نیست و زندگی شخصی و شغلی مان را به هم نریختهاند قابل تحمل و سازگاری اند و مخصوصا اگر بینش به این علایم داشته باشیم چه بسا خوب هم باشد.»
لعیا محمدی میپرسد: «همهی علامتها این طورن؟ یعنی اگر کم باشند جزء علائم بیماری حساب نمی شن؟ مثلا هذیان گویی زری تا چه حد طبیعیه؟»
از لعیا به خاطر سوال خوبش تشکر میکنم و میگویم: « قبل اینکه جواب خانم محمدی رو بدم باید علائم و نشانههای بیماریهای روان رو مرور کلی کنیم. شما تو درس تئوری بهداشت روان علامت شناسی رو خوندید. یادتون هست چه بخشهایی رو بررسی میکردیم؟»
زهرا محمدی : «توصیف کلی بود شامل ظاهر عمومی، حرکت و نگرش. تو ظاهر عمومی پوشش، آرایش و رعایت بهداشت رو دقت می کردیم. هیجان هم بود شامل خلق و عاطفه.»
سری تکان میدهم و میگویم: « خانم محمدی خوب بود. خب دوستان دیگه بقیهی بخشها رو بگین.»
زهره احمدی: «صحبت بیمار و تکلمش هم از نظر تن صدا، اینکه خودانگیز صحبت میکنه یا نه هم مهمه. البته از صحبت بیمار به اختلالات فکرش تو قسمت جریان فکرم می تونیم پی ببریم که مثلا حاشیه پردازی می کنه یا نه، یا پرش فکر داره یا نه. »
خانم کریمی بقیه ی بخشهای بررسی تفکر شامل چی هست؟
فرشته کریمی: « تفکر؟….مممم….»
خانم کریمی گوش نمیکردیا. خانم احمدی جریان فکر رو گفت بقیه بخش تفکر که شامل محتوا و انواع تفکر هست رو شما توضیح بده.
کریمی: « خب توی محتوای فکر، فکر خودکشی، فکرِدیگرکشی، هذیانها، وسواسها، ترسها و اشتغالات ذهنی بررسی میشن. انواع فکر هم عینی یا ابتدایی داریم که فکر بیمار ساده است و یکی هم فکر انتزاعی داریم. »
سارا خلفی: « استاد من درک و ادراک رو بگم؟»
سری تکان میدهم و میگویم: «بله بفرمایید.»
خلفی: «تو قسمت درک و ادراک دو سری علائم داریم: یکی توهمات هستش. یعنی چیزهایی که واقعا وجود ندارند اما بیمار درکشون میکنه. مثلا چیزی که وجود نداره رو می شنوه. دومی هم اختلالات درکی و حسی هستش. یعنی چیزهایی که وجود دارند به شکل دیگه درک می شن. مثلا بیمار ساناز پتو روش نمیکشه چون پلنگ روی پتو رو زنده تصور می کنه و می ترسه که بهش حمله کنه. »
ساناز عبداللهی: «آره طفلکی تازه قیافهی پدر و مادرش رو هم به صورت شیطان تصور میکنه. خب تو معاینهی وضعیت روان علاوه بر اینایی که بچهها گفتن قضاوت رو داریم با سوالاتی مثل کیف پول پیدا کنی چیکار میکنی فرد رو به چالش میکشیم ببینیم منطقی فکر می کنه یا نه؟، دیگه بینش بیمار رو هم بررسی میکنیم و اینکه بیمار چقدر به وضعیت خودش آگاهه و خودش رو بیمار میدونه.»
-«ممنون خانم عبداللهی. خب خانم لعیا محمدی شمام بخشهای مانده رو بگو تا بریم به جواب سوال تون در مورد فرق علائم و اختلالات»
لعیا محمدی: « فکر میکنم فقط بخش شناخت بیمار موند که شامل آگاهی و هشیاری بیمار به زمان، مکان و شخص، جهت یابی، حافظه شامل فوری، نزدیک، نزدیک اخیر و دور، توجه و تمرکز، اطلاعات عمومی و محاسبات ساده ریاضی هست، هوش هم اینجا بررسی باید بشه که اگه لازم باشه پزشک بیماراردر میکنه و روانشناس تست هوش می گیره. بعدش آخر مصاحبه مون باید مشخص کنیم اطلاعاتی که به دست آوردیم چقدر قابل اعتماد هست. خب استاد همهی علائم کم باشن مشکلی نیست؟ مثلا هذیان و توهم؟»
-«از همهتون ممنونم که مطالعه کرده بودید. خب بعضی علائم که علائم نوروتیک هستند رو ماها بعضا داریم. مثل بی حوصلگی کم گهگاهی، مثل قضاوت عجولانه، مثل اضطراب خفیف، ولی چون شدت و طول مدتشون زیاد نیست و همین طور روی عمکلردمون تاثیر منفی نمیذاره می تونیم باهاشون کنار بیاییم. اما علایم سایکوتیک مثل توهم و هذیان حتی یک علامت هم اگه عملکرد فرد رو به هم بزنه و برای خود فرد و دیگران خطرناک باشه بیماری حساب میشه. بهترین راهنما برای این، راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی DSM-5 هستش که میتونید بهش مراجعه کنید.»
مطلب مرتبط:
فرآیند پرستاری و علائم و نشانهها در اختلالات روانی
[1] 8 Rights:
نحوه اشنایی امیر حسین با همسرش مژکان جالب بود رفته بودند تولد الهام ،دوست مژگان .امیرحسین دوست برادر الهام تو اشپزخونه مستقر بوده .قرار شده بوده بچه ها ساندویچ شون را خودشان آماده کنند بعد بروندآشپزخونه نوشابه از امیر حسین بگیرند همه دخترا وقتی از آشپزخونه بر می گشتند تو جمع می گفته اند پسری که دوست داداش الهام است و نوشابه باز می کنه چه خوش تیپه!
یه روز تو بخش دیدم یه بیمار جدیدآورده اند که پرخاشگر نسبت به همسرش بوده .تا اینکه ساعت ده شد و شوهرش وارد بخش شد تا به اتاق روان شناس برود برای تکمیل شرح حال بیمار و ...
زن با دیدن شوهرش مث خروس جنگی خیز گرفت و چون اجل، بر سرشفرود آمد ریش های بلند مرد را در دستانش گرفت و سرش را محکم به دیوار بخش کوبید تا ان روز ندیده بودم زنی حریف مردی شود و او را همچون نان و پنیر یه لقمه چپ کند نگهبان مرد وارد ماجرا شد و مرد را از دست زن رهانید و پرستار بخش امپول به دست به بدن زن هالو پریدول پنج میلی تزریق کرد همراه با آکینتون ۲ میلی بنابر نسخه توصیه شده توسط روان پزشک مرد بیچاره که جلوی زنان بخش خجل شده بود مرتب در دفاع از زن می گفت دست خودش نیست به من بدگمان شده.از دکتر سوآل کردم این زن این زور را از کجا اورده ؟دکتر گفت ادرنالین خونش بالا رفته پس غده فوق کلیه اش بانی این زور اوست یه فکر اشتباه مثلا اینکه به زن همسایه نظر دارد)باعث شده ادرنالین بالا برود
آدرنالین به کبد دستور شکستن گلیکوژن را میدهد و تبدیلآن به گلوکز .بعد عضلات پرخون میشن انهم خون مملو از قند خون و زور زیاد شده مردمک ها تنگ می شود و ترشح اسید معده کم میشه.نیروها همه برای رویارویی فرد را آماده می کنند .