-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1404 22:58
امشب و هر شب جمعه برای شادی روح در گذشتگان مان دعا کنیم.وامشب به خصوص دعا کنید پدر و مادر نوه ام یعنی پسرم و عروس جوانم نجات یابند از گرفتاری شغلی که برای جفت شان پیش آورده اند.آخه این بچه تازه متولد شده ، پوشک و شیر خشک نیاز داره.نشود بعد از کلی تحصیلات از دهک های پایین جامعه باشند که برای تهیه پوشک و شیر خشک نیازمند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 دیماه سال 1404 04:14
سیل بوژان نیشابور مردادماه 1366 هزار قربانی داد.روستای پلکانی بوژان نیشابور آن سال عروسی بود.برای تماشا رفته بودند که گرفتار سیل شدند وخواهرم و مادرم و ...را از دست دادم.اینها را فرزند ابراهیم معمار زاده صانعی می گوید .هفده نفر از عزیزانش را در ان خادثه از دست داده.خودش ،،24,ساله بوده و دانشجو در تهران.اکنون دکترا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 دیماه سال 1404 06:20
دومین دوشنبه ای است که در منزل پسرم صبحانه درست می کنم تا او پس از خوردن به وظایف پدرانه اش بپردازد . و اولین دوشنبه ماه دی است که نوه ام در آغوش پدرش است. یک هفته است که پیاده روی ام روزانه به پانصد قدم کاهش یافته. اولین هفته است که نوشتنم در وبلاگم کم شده و قدرت تفکر کردن و نوشتنم کاهش یافته است. نمی دانم هوای تهران...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذرماه سال 1404 04:49
صبح روز یکشنبه 23آذر ماه ساعت هشت بعد از خوردن صبحانه مصمم شدیم تهران بیاییم تا بتونیم نوزاد را ببینیم.ساعت 7ونیم رسیدیم دم منزل پسرم و پس از خوردن شام رفتیم بیمارستان.واقعا ملوس است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1404 11:58
سلام.امروز که عازم تهران هستم تا نوه جون دنیا امده را ملاقات کنم نیازمند دعای خیر شما هستم.
-
شکر خدا به خاطر هوای پاک
شنبه 22 آذرماه سال 1404 08:18
شنبه 22/آذر ماهه .و هوای بعد از باران آفتابی و صافه.
-
خواستم در حالت تب چیزی گفته باشم شاید ...
جمعه 21 آذرماه سال 1404 10:01
دوست من میگه تب خودت را پایین نیار تا گرمای بدن بتواند میکروب کشی کنه ولی واقعا بی حس میشه آدم. روز مادر به عروسم (مادر دو نوه) خوش گذشت خدا را شکر .ولی من بیماری را از حضور زیر باران مبتلا شده ام.نوه جونی (12 سال) زیر بارون دوچرخه سواری می کرد که سر پیچ لیز خورد و به زمین افتاد ولیکن گفت همین هم برام خاطره خواهد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1404 07:00
سومین جمعه آذر ماه و تب رعایت کردم سرما خوردگی پیدا نکنم ولی خیاط در کوزه افتاد. خستگی دو روزه انگار از ذوق دیدن بارون لباس ناکافی پوشیدم و رفتم قدم زدن جالبه هر وقت تب می کنم متحیر می شوم چگونه این اتفاق افتاد، منکه اهل رعایت بودم. تاب تحمل تب و بدن درد را ندارم امروز
-
تبریک روز مادر
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1404 05:20
خدای من خبر جالب کوچولوی ناز خوش سلیقه برای من قشنگترین کادو عمرم را هدیه آورد. داستان ازین قرار است که من هرگاه به دیدن او می روم یه دونه چوب شور،یه دونه شیر پاکتی و یه دونه پچ پچ میخرم و می برم.دیشب همین سه قلم را را برام آورده بود ولی شکل سنجاق سینه درست شده بود.به مشاغل خانگی سفارش داده بود برایش این شکل ها را...
-
آسمون ابریه اما دیگه بارون...
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1404 09:00
هوای ابری را دوست دارم .امروز هم مثل دیروز هوا ابریه.طبق پیش بینی هواشناسی قراره عصر پنج شنبه باران ببارد.
-
خدا را شکر
سهشنبه 18 آذرماه سال 1404 09:55
خوبم و سر دردم ناشی از سرماخوردگی نیست. چقدر چشم به را ه باران هستم. خدا را شکر که دیشب موقع خواب مقرر(هشت و نیم ) فرنوش جان مادر پوریا به من زنگ زد تا کمکی از من بخواد.(فرنوش دانشجوی سی و دو سال پیش منه که با فرناز و فیروزه سه تفنگدار بودند.فرناز چون مبتلا به ام .اسM.Sشده بود (و الان در مرکز درمانی مبتلایان به ام اس...
-
نامردی با پدر؟
دوشنبه 17 آذرماه سال 1404 09:37
یکی از دوستان پرستاری ا م داشت می گفت :<<خواهرم خیلی هوای شوهرش را داشت وقتی بهش می گفتیم بیا تو جمع مون همه خواهر برادرا هستند می گفت تا به شوهرم تعارف نکنید نمیام ممکنه بهش بر بخوره .روزی پسرا(یکی شون از دوتا شیر به شیر) متوجه میشن باباشون صبح ها حین قدم زدن تو پارک با یه خانمی همگام و همراهه ؛ موبایل بابا را...
-
روز تولد( 34 سالگی)پسرم
یکشنبه 16 آذرماه سال 1404 04:23
خدا را شکر که هرچند سخت بود از روز اول داشتن شغل پرستاری و فرزند دوم ولی به خیر گذشت.البته که اگر نبود یاری و کمک مادرم و خواهرم و ارتقا مرتبه ام سختی هایی که متحمل میشدم بیشتر بود .از سال اول دانشگاه(89) رفت تهران و عملا پانزده سال باری بر دوش من نگذاشت. زنده باشند فرزندان مون به لطف و کرم باریتعالی
-
سال 94(ده سال پیش)
شنبه 15 آذرماه سال 1404 04:00
پانزدهم آذر آن سال به رحمت ایزدی پیوست. بعد از یازده هفته در آغما بودن. وبه خاک سپرده شد و خانه خالی اش اشک همه را درآورد. وزنش به صد کیلو رسیده بود اما نمی دانم چه چیز سبب به اغما رفتنش شده بود. من آنجا نبودم وقتی آخرین کلمات را می گفت :<<سرم درد میکنه،حال تهوع دارم>> .رفته بود عروسی( نوه جان)<<...
-
پسر عمو یم گفت :<< بابام درباره پدرت گفته:...؟؟>>
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1404 13:24
خیلی ناراحت بودم که به نقل از پدرش (عمو جونم)حرفی زد که نسبت به پدرم مکدر شوم .از آنجا که علاقه زیادی به پدرم داشته ام به استناد :<< به باور برخی صاحبنظران، در صورتی که شخص فوت شده ، در یادداشتی به وابستگان خودش مجوز داده باشد که اطلاعات شخصیاش را منتشر کنند، آنها به لحاظ اخلاقی چنین حقی را دارند، اما اگر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1404 11:51
گاهی آدم نمیره پیشِ روانشناس تا بلکه جوابی بگیره؛ میره تا یه نفر به حرفاش گوش بده . تا یکی باشه که بشنودش، تأیید ش کنه، یا فقط نگاش کنه و بگه «حق داری خسته باشی». ما اغلب میدونیم باید چکار کنیم؛ باید بسنجیم، باید تحمل کنیم، باید تصمیم بگیریم… اما دلمون میخواد کسی به جای ما مسئولیت تصمیمات مون رو بپذیره؛ که اگر...
-
حکایت
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1404 07:33
میگن (نقل است):<< رزمنده ای بوده که با شمشیر با طرف مقابل میجنگیده و مطمئن بوده پیروزه و هراسی نداشته ؛تهاجم کنه به طرف مقابلش. در واقع روش کارش تدافع نبوده ؛بلکه تهاجم به طرف مقابل بوده و معمولا هم پیروز بوده وبه خود می بالیده که شجاع است. اتفاقا با کسی به مقابل می ایستد که او نیز به نام بوده و مشهور . اما او...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آذرماه سال 1404 09:19
آلودگی هوا را جدی بگیریم. دیروز از 40تا پله سه مرتبه بالا رفتم. دیشب ساعت یازده از خواب بیدار شدم دیدم حال تهوع دارم.با خودم گفتم نکنه سکته دوم اینجوری است .بیادم نیامد چرا.خوابیدم دوباره.صبحانه که داشتم می خوردم بیادم آمد دیروز ذغال اخته خورده بودم.پس حال تهوع علت داشته. نگران نباش دختر،هنوز زنده ای،پس زندگی کن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آذرماه سال 1404 05:15
دیروز یکشنبه هوای اصفهان آلوده ومدارس تعطیل و من نیز مشغول پخت استانبولی پلو برای ناهار بودم که صدای در خونه بلند شد.در را که باز کردم دختر کوچولوی همسایه پایینی را در پشت در دیدم که برامون یه کاسه سوپ داغ آورده بود.به به ! هوا ابری باشه و آلوده و تو یه کاسه سوپ داغ رکنی.ازش تشکر کردم :<<آخه من سرماخورده ام و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آذرماه سال 1404 06:04
خدای من!عجب دخترک بلاییه این...!ماشا الله.چشمام از تعجب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذرماه سال 1404 04:28
شیشهفروش اظهار کرد: باتوجه به تداوم شرایط سکون و پایداری جو و افزایش غلظت آلایندهها، جلسه کارگروه شرایط اضطرار آلودگی هوای استان با حضور اعضا برگزار و بهمنظور کاهش مواجه دانشآموزان با آلایندهها و نیز قطع زنجیره بیماری آنفلوانزا روز شنبه ۸ آذر، آموزش در تمام مقاطع تحصیلی آموزشوپرورش در شهرستانهای فوق که در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 08:18
واین هم اولین پنج شنبه آذر ماه سال 1404. ده روز دیگه پسر دومم تولد خودش و پسرش را با هم شایدم با یک هفته تاخیر جشن میگیرند و من اینجا دور از اونا باید فقط تصویرشان را ببینم.
-
نعمت خواب خوب نصیب تان باد
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 03:35
روز چهار شنبه (اولین چهارشنبه آذر ماهی ) ساعت 2/17بامداد از خواب بیدار شده ام. به سختی در خواب میمانم. پنجاه دقیقه بامداد هم بیدار شده بودم ،ولی با تلاش فراوان خواب را به خودم تحمیل کردم. تو یه سرچ دیدم توصیه شده وقتی بیدار میشیم ،به ساعت نگاه نکنیم. توصیه شده کورمال ، کورمال در تاریکی ، برویم دستشویی. توصیه شده نور...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 07:24
دیروز به مهمونی طی شد. نوه های خوشگل موجودات دوست داشتنی تو خونه تنها بمانند نق و نوق می کنند پدربزرگ ما بیاد خونه مون. همسر جان هی زنگ زد کحایید؟چه می کنید؟اونا گفتند اگر بیایید برویم دوچرخه سواری در فضای بیرون رو برگهای پاییزی.مادرشان هم که بیشتر پیگیر شد ما در ساعت دوازده خونه خودمان را ترک کردیم و رفتیم خونه...
-
آذر ماه سال ۱۳۷۰ منتظرتولد پسر دوم بودم
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 04:07
روز اول آذر مصادف با روز اول هفته جالب بود،برام. کمی حالم گرفته بود که احتمال دادم سرماخوردگی بی تأثیر نبوده. شاید هم حضور همسر بین پسر عمو،دختر عموهاش که خاطرات کودکی شان را مرور کردند ،برام جالب نبوده. هیچ نفهمیدم یه جمعه متفاوت چگونه می تواند مرا برای شروع هفته خسته کرده باشه. دارو هم تمام کرده بودم و نگران شده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 04:00
روز اول آذر مصادف به روز اول هفته جالب بود. حالم گرفته بود.
-
مادر مرو برای خدا پیش ما بمان.از ما جدا مشو.بر قطره های تلخ سرشکم نگاه کن .
شنبه 1 آذرماه سال 1404 10:11
دیروز ماه آبان آهسته آهسته از صبح خودش را به شب کشاند و دامن کشان رفت تا آذرماه بیاید.(من می روم دامن کشان) خانواده عموی همسر (عموی آخر )که یک سال بود زهر بی مادری را چشیده بودند،خواهش کردند همسر جان و یه خواهر و سه برادرش در مراسم سالگرد مادرشان حضور به هم رسانند. از آنجا که سالهاست برنامه روز جمعه من توسط همسر و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آبانماه سال 1404 04:00
اینم آخرین روز آبان.چشم به هم زدیم یه ماه گذشت. .اونا که در رنج بودند(گذر ایام برایشان سخت تر بود) ولی بازهم گذشت ضرب المثل «شب سمور گذشت و لب تنور گذشت» اشاره داره هر جور بود ولی گذشت. اونقدر دغدغه داریم که متوجه نمیشیم این فرصت ها را لازم داریم مراقب شان باشیم بیهوده نکذرند.
-
طلب یاری از انفاس قدسیه دوستان
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1404 12:16
داشتن شش تا داداش خوبه ولی وقتی بیمار بشن خواهر یکی یه دونه باید برای شش نفر غصه بخوره.دوستان قشنگ من که غصه خوردنم را تاب نمیارید برای سلامت برادرم مهدی دعا کنید.ممنون که قوری خانوم برای او دادشم حمد شفا خوند.خودم هم راه میرم و دعا میخونم به خصوص امروز که چهارشنبه است و من روزای چهارشنبه همه هفته دست به دعا هستم.از...
-
خدای من!
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1404 08:28
نوه جون خوشگل من (12 سال و یک ماه و 26 روزه)موفقیت تحصیلی خود را مدیون مادرش و توانایی قصه گویی اش را مدیون مادر بزرگش(me) است. دیروز به من گفت :<< مادر جان!من در شورای دانش آموزی انتخاب شدم وازین بابت خوشحالم(گرچه اولش برام تفاوتی نمی کرد)>>. ازش پرسیدم :<< رمز موفقیتت در چیست ؟>> گفت :...