نوشتن در بلاگ اسکای، گاهی از هیجاناتم می کاهد و گاهی هیجان زده تر م میکند.
انسان در حالت نوزادی چهار هیجان ترس،خشم،شادی و غم را با خود به عنوان پایه هیجانات دارد، ولی هیجان عجله و هیجان تعجب و ...(هیجانات مرکب)در طی زندگی در انسان شکل می گیرد.
هفته ای که گذشت ، با روز عید مبعث مصادف با روز تولد ۶۴ساله شدن من ،برایم شروع شد.پیام های تبریک تلفنی،وبلاگی،واتس آپ و ...،مهمانی شام خونه عمو احمد روز تولدم،حضور نوه جوون کوچولو و پر تحرک و شلوغ چهار بار در این هفته،از دوشنبه تا پنج شنبه ، واومدن عمو جون نوه (پسر دومم)ز تهران و ویزیت دوره ای پزشک قلب و...آن چنان هیجان زده ام کرده بود که انگار تاب تحملش را نداشتم.گل بود و به سبزه نیز آراسته شد،خانمی به عنوان کار گر آمد خانه مون،در خانه تکانی کمک کند،از بدو پرود گریه کرد تا برود ،که شوهرم همه عمر مرا میزده،دخترم ام.اس گرفته و بچه سقط کرده ،نازا شده و پسرام شغل شان پیک موتوری و پادویی است و...
که از من بدنی فرتوت و خسته به جا گذاشته ،شاید حالِ روانم متفاوت شده باشد.
هفته ای که گذشت روز دوشنبه،گریه ام گرفته بود و بند نمی آمد(مدتها بود رقیق القلب نمی شدم).و نسرین خانم همسایه مون میگفت :«عزیزم ،عشق من صبوری کن ،اگر جای من بودی که...،)
تولدتون مبارک باشه رضوان خانم عزیز، خدا شما رو برای خانواده و ما دوستان وبلاگی نگه داره. براتون آرزوی بهترینها رو میکنم
ممنون
ظاهرا تایید کامنت های بنده در پست هاتون مایه سرافکندگی برای شما هست.
ما هم تکلیفمون رو بدونیم و دیگه کامنت نزاریم برای شما
کسی که بعد از شنیدن حرف هات میگه *اگه جای من بودی که ..
همون بهتر حرفی نزنه
سفید
صورت ماهت رو میبوسم عزیز دلم
تولدت مبارک.