نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

ماه عسل

دخترک تازه ازدواج کرده خوشحاله، چون پسرک ِ  عاشق به هر دری می زنه تا خوشحالش کنه.دخترک یا خودش میگه:« نکنه بد عادتم کنه.یعنی تا کی عاشق میمونه؟اگر عادت کردم و عشقش ته کشید چطوری زندگی از سر گیرم ؟».

به سرش می زنه پسرک را آگاه کنه دزد ناشی به کاهدون می زنه.

اشتباه می کنه.

باید آویزه گوشش کنه ،«حالی خوش باش عمر بر باد مکن»خیام را

کلیپ ساخته

توی کلیپش میگه:« دیوانه شدم از بس گفتم هر بچه گربه تنهایی  ،بی مادر نیست.مادرش رفته خوردنی پیدا کنه بر می گرده ،می بینه بچش نیست.حالا اینا به کنار.ازمن هشصد در صد تخفیف برای معاینه اش می خواهید .اونم به کنار چون هنوز دفع نمی داند و گرما لازم دارد و شیر مخصوص خودش را ،میمیرد لطف کنید به اینا لطف نکنید.

حالا من ملا لغتی اومدم براش نوشتم بگو

:«زبونم مو در آورد از بس گفتم هر....ولی کو گوش شنوا؟آخرش هم بگو :«مادر گربه میاد می بینه جا تره و بچش نیست».

البته که فرقی نمی کنه  ایشان چگونه بگوید.

محترمین ،عزیزان!هر بچه گربه تنها بی مادر نیست از جا برش ندارید مادرش برگرده ببینه بچه اش نیست افسرده میشه.

هفت در را بستی نمکی ، یه در را نبستی نمکی

آبریزش از بینی ،سرماخوردگی و بدن درد هدیه روز بیست خرداد به من .

دیروز خبر دار شدم پسر بزرگم همانند مادرش داره چنین کسالتی را تجربه می کند.

اما چگونه؟ویروس از کدام در وارد شده؟نکنه پریروز که رفته بودم آزمایش خون در کلینیک شبانه روزی محله؟هان؟

منکه می دانم یه روز عمرم به پایان می رسد

امروز باید برم آزمایشگاه بزرگ شهر



بعد نوشت :

رفتم آزمایشگاه بزرگ شهر تا آزمایش شوم .بیمه تکمیلی ام را قبول نکرد و سه میلیون پول آزمایش خون از من گرفت .متوجه نبودم چه آزمایشی بود، ولی احتمالا ژنتیک ،دی ان ا, بوده.چهل سی سی هم خون گرفت.خود نمونه گیر می گفت:« مگه چته؟این آزمایشات را از تو می گیرند؟»گفتم: «عزا ،چه عزائیست که مرده شور هم می گرید»!.


بعد رفتم پیاده روی تا به خانه برسم.وبرای سومین روز پیاپی شش هزار گام (هدف)را راه رفتم.


یادم اومد روز پنج شنبه  گذشته خونه دایی ،در گرد همایی خانومانه فامیلی، همه دختر دایی های تپل مُپل من ، می گفتند:« به به!چه لاغر و خوش فرم شده ای»!و برای من این تحسین و تمجید انگیزه شد تا  روی پیاده روی بیشتر کار کنم.


بی خبری خوش خبریست.

به دختر خاله جان زنگ زدم که غایب روز مهمانی پنج شنبه بود گفت به دلیل پاره ای کسالت ها(عمل جراحی فتق نافی )که داشته،نیامده

از صبح پنج شنبه گذشته تا امروز هم نوه جان هایم را ندیده ام.طفلکی ها  دوست داشتنی ها  ،نازنین ها ،که ندیدن شان باعث دلتنگی ام می شود.

کاش نزدیکتر بودیم به همدیگر.

امروز تا ساعت نه و نیم آزمایشگاه بودم و دوباره باید فردا صبح به آزمایشگاه دیگر ی بروم.چون اینا آزمایش هموگلوبین A2 را انجام نمی دادند تا معلوم شود تالاسمی موجود است یا نه.