نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

نق نق،غر غر

وه خوب بود می شد نق بزنم غر غر کنم و یکی مث مامان متوجهم شود و بگه نازنینم! دنیا درست میشه دنیا همیشه یه جور نمی مونه.

به همسر میگم دستم درد میکنه،میگه میخوای تو خونه کار نکنی ،این حقه قدیمی شده.

میگم کی میتونه مجبورم کنه کار کنم؟من خودکار کارای خونه را می کنم چون کار در خونه را دوست دارم ولی برای اینکه دلداری ندی (شما بخونید ،«ناز نکشی»)با بی رحمی اینجور حرف می زنی.مامان جانم را گم کرده ام که تا نق می زدم یه راه حل داشت.

در خیانت تو همین بس،که امین خائنان باشی(علی«ع»)

عزیز دلم همسرجان، اومده پیش من و میگه :«چرا داشتی با نسرین خانوم تو حیاط مجتمع گل میگفتی و گل می شنفتی؟مگه خبر نداری به خاطر نخریدن سطل زباله جدید، به من تهمت زده خسیس هستی»؟ومن بهش گفته ام :« اگر تو بهتر اداره می کنی بفرما این ریش و این قیچی» .گفتم :نسرین خانم نظرش را گفته تو هم قبول نکرده ای و موضوع تمام شده,میفرمایید  من از حالا تا روز قیامت  اجازه صحبت با او را ندارم و شما احتمال میدین نسرین خانم و من موضوع صحبت مان گلایه از شما بوده؟

من نسرین را خانم را دوست دارم و از صحبت کردن باهاش حظ می کنم ،برام هم اهمیت نداره شما از ایشان دلگیر شده ای. قرار نیست همه بَه بَه ،چَه چَه کنند .خانمی که به ظاهر خودش اهمیت میده به ظاهر مجتمع مسکونی هم اهمیت میده،پس دوست داره سطل های کهنه شده  ، دور انداخته شوند و سطل های نو جایگزین شان شوند.ایشان به بازسازی سطل ها ،هنوز هم اعتراض داره و خوشحال میشه در اداره امورات مجتمع نظرش اعمال بشه.آسمون به زمین نمیاد گاهی یه نظر خواهی از ساکنان بکنید.همسر جان میگه پس بگو نمی دونم محتمع هزارتا خرج داره از قبیل سرویس آسانسورها و هرس درختان و درب اتوماتیک و...که شما و نسرین خانم به ذهن تان  هم خطور نمی کنه،

گفتم :«من قبلا هم گفته ام اینجا پادگانیست برای خودش.

یک هفته گذشت

از آمدن همسر از تهران یک هفته ای گذشت آسان و آرام.داروهامو (نایابند)از هلال احمر گرفت.دوچرخه نوه ام را تعمیر کرد.درب منزل همسایه را که توسط آیفون باز نمی شد ،درست کرد.اسناد بیمه تکمیلی را تحویل اداره بیمه داد.خرید میوه و سبزی کرد.و کلی ناراستی های مجتمع را راست کرد.خدا برای من و دیگران به خصوص نوه ها و پسراش حفظش کنه.البته چاشنی همه اینا یه امر و نهی هایی هم کرد.میگه از اینکه دیگران تاییدم کنند خوش ات نمیاد .گفتم خودم هم در جاهایی تاییدت می کنم ولی احساس می کنم از منت گذاشتن سر من و دیگران خوش ات میاد .میگه:< دارندگی و برازندگی>.بی منت هم که نمیشه.<کاسه رود جایی، که قدح باز آید>.

<<مزد کارم چی میشه؟بی مزد که کار نمیشه>>مزد آن گرفت جان برادر ،که کار کرد.دوستش دارم،دوست داشتنیه،گرچه همه حرص هایی که از دستش خورده ام،در بیمار شدنم نقش داشته.گرچه از حرص دادن به من پشیمان میشه ،ولی باز تکرار میکنه.انگار شاکله وجودیش حرص دادن را هم داره و من باید بپذیرمش با همه ...

آدم خوبیه

کی؟

یه خانومه است عروس اش به بهانه اینکه دعوتش به خونه دخترش نکرده نرفته مهمونی خونه دختره.مادر شوهر زنگ زده ،عروس گلم جات خالیه ،پس کی قراره بیایی؟عروسه گفته نمیخوام بیام دخترت از صمیم قلب راضی نبوده من بیام وگرنه جدی تر میگفت بیا،مادر شوهره گفته الان ما همه میاییم خونه ات بیاریمت لباساتو بپوش با سبد گل رفته خونه عروسه ،خودش و بچه هاشو آورده خونه دخترش.

این مهمونی بازی چه حرف و حدیث هایی توش پیدا میشه.

دیگر عروسا که لج شون در اومده بود گفتند خوبه ما هم ازین ناز ها بیاییم؟که ایشون...

دختر مادر شوهره میگفت از ما به یک اشاره بود باید از او به سر دویدن باشد.

مادر شوهر فرموده بودند این دلش نازکه باریک بین است نوازشش کنید نازش را بخرید .عاقل باشید .زندگی براش سخت بوده.بچه هاش را با سختی اداره می کنه.اتفاقا بیشتر از شماها احتیاج به این مهمونی داره.

همه یک صدا گفتند:<< خدا بده شانس>>

زندگی در لحظه

کی موافقه؟

کی مخالفه؟

شما موافق زندگی در لحظه هستید؟

آلبوم را ورق می زنم.عکس جوانی ها که هیچ خوشحال نبودم را می بینم.جوانی چهره ام را با حالا مقایسه میکنم.درسته سلامت و جوانی از دست رفته ولی آرامشم را دوست دارم.آرد را بیختم و غربال را آویخته ام.

امروز چهارمین جلسه یوگا بودم.یک ساعت و ربع