نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

آخرین روز ماه ار دیبهشت و اولین روز ماه ذی القعده

من امروز قراره برم پیک نیک با دوستان دوران دبیرستانم.وقتی برگردم می نویسم چگونه طی شد .کنار رودخانه زاینده رود .به صرف شیرینی و چای

انواع احساس هایی که...

تا حالا شده احساس کنی دل و دماغ نداری؟

تا حالا شده اخساس کنی چقدر تنهایی؟

تا حالا شده احساس کنی دلت تنگه؟

تا حالا شده بگی حوصله ندارم،برو بابا ،خدا روزی ات را جای دیگه حواله کنه؟

آخی,   عزیز دلم

بمیرم  برای دل تنگت

 میخوای سرتو بذاری رو شونه ام؟


اینا را خانم« احمدی »می گفت  (کمک    بهیار    بخش   روانپزشکی)   به بیمار  بستری در  بخش 

«صبح روز ۲۰ فروردین ۱۳۸۵»


دیروز خبر دار شدم ،خانم احمدی، ایران را ترک کرد به مقصد کانادا، برای زایمان دختر کوچیکترش.

هوش

از علامت های هوش یکی هم داشتن حافظه است.

آیا هوش با حافظه، ارتباطی دارد؟


افراد باهوشی را  که می‌شناسید، حتما بچه‌هایی هستند که نمرات بالایی در امتحان ریاضی، زبان، فارسی و بقیه دروس داشته باشند ،اما آیا  تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که این نمرات بالا به هوش این دانش‌آموزان بستگی دارد یا به حافظه خوب آن‌ها ربط دارد. 

بیشتر مردم فکر می‌کنند نمرات خوب  ریاضی و زبان ، مربوط به هوش است و دسته مقابل هم فکر می‌کنند،نه بلکه  مربوط به حافظه می‌باشد. 

شاید برای شما جالب باشد که بگویم ، هر دو دسته درست فکر می‌کنند! زیرا هوش و حافظه با هم ارتباط دارند و نمرات بالا به هر دو ربط دارد.


دستگاه لیمبیک ،مرکز احساسات، یادگیری و حافظه است.

آخرین جمعه اردیبهشت

ماه اردیبهشت ،ماه زیبایی های طبیعت است.درختها با برگ های تازه و با طراوت خود چشم نوازند.خاطره خوب من از اردیبهشت تولد خاله ام (6)اردیبهشت و تولد(صدیقه،زهره،فاطی)دوستان دوره دبیرستانم هست.چون ما به جشن دعوتیم و گل و بلبل.

این ماه زیبای بهاری برای من خبرای خوبی داشت گرچه بیماری زونای همسر و حادثه دوچرخه سواری نوه نگرانم کرد .

در این ماه ، خونه خاله خودم و خاله همسرم(که دخترش را از دست داده)،برای سر زدن رفتیم و تنوع داشت.

در این ماه دکتر مرکز دیابت برام داروی خوشگل(پگلینو)و دکتر خون(دارو ی مولتی فور هرmulti for her)نوشتند تا سلامتم بر گردد و قبراق و سر حال باشم.هی مهمون اومد خونه مون و هی مهمونی رفتیم.(گرچه من تنها بودن را بیشتر دوست دارم)ولی خب تن دادن به خواسته های ریز و درشت همسر برای شادی اش ،چاره نگذاشته بود برام.خدا را شکر کنار رودخانه رفتن به رسم ماهانه فراموش نشد .قدم زدنام رکورد زد تا ده هزار قدم در یک روز.

چندین تا آرزو هام برآورده شد و امیدوار شدم.چند نفر به من خبر دادند که آرزوی خوب کرده بودم براشون ،خوشحالند.دوستان جدید در بین وبلاگیست ها پیدا کردم و نوشتنم بیشتر دلی شد.


خانومی داشت به مشاور می گفت تا میام با همسرم حرف بزنم دعوامون میشه.

مشاور بهش گفت یه جایی شروع کن به صحبت باهاش که رودرواسی کنه فریاد بزنه سرت .مثلا تو مطب پزشک بین جمع در نوبت نشسته ها.فرصت خوبی هم فراهم میشه روش فکر کنه.