نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

نامه ای به پسرم(سال 89 وقتی رفت دانشگاه تهران)

فاصله ها

دلم برای هر روز دیدنت، در کنارت بودن پر میزنه.

دیشب دختر دایی ات اومد کتاباتو برد .تا مث تو دانشگاه تهران قبول بشه.

هفته پیش هم دختر عموت اومده بود یه چندتایی اش را برده بود .

فکر نمیکردم رفتنت اینقدر برایم سخت باشد.

نمی دانم چرا پر پر میزنم.

آیا ازاینکه دیگر کنترلی بر تو ندارم عصبانی ام؟یا نگرانت هستم.

آیا نگران سلامت جسمانی ات هستم یا نگران تنها بودنت.

همه به من میگن تو داری دنیای بهتری را تجربه میکنی و من آرزو میکنم چنین باشد.

نمی دانم از اینکه مادر بی خاصیتی شده ام عصبانیم یا غمگینم از ندیدنت (هر روز دیدنت).

نمی دانم چرا اینقدر دوستت دارم.(آیا خودم را دوست دارم که اینگونه برایت میمرم یا خودت را.)!

نمی دانم این نوعی احساس گناه است یا واقعا دوست داشتن است.

نکند دارم فکر میکنم مادر خوبی نبوده ام؟!

کوچولوی ناز من!(که دیگه اصلا هم کوچولو نیستی )؛ ببخش مرا اگر در زندگی نوزده ساله ات ، همواره چهره ای عجول از مادر ،برایت به نمایش گذاشتم.

امیدوارم متوجه شده باشی که سعی می کردم خوب عمل کنم.

تو نکته سنج و باهوشی.

همواره مرا درصفحه رادار خود رصد میکردی.

می تونستی متوجه بشی هر لحظه چه حالی دارم.

ببینم حالا هم متوجه شدی غم دوریت را به سختی تحمل میکنم ؟

عجب رسمیه، رسم زمونه!

نظرات 5 + ارسال نظر
یاس صبور پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 01:17

سلام.
چه حس قشنگیه نوشتن این نامه
چه حس قشنگیه خوندن این نامه
خوشبحال پسرتون که مامانش براش نامه نوشته بوده...
سایه تون مستدام

مانی چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 17:09

سلام‌ بر رضوان جان مهربان

چه نامه لطیف ، دل نشین و عمیقی برای پسر جان نوشته بودین

خیلی ممنون که این همه احساس را با ما شریک شدین

همگی تندرست باشین.

سلام مانی جان!اون روزها تو وبلاگم از غمگینی ام می نوشتم.پسر جان دیگه نمی خواست مامانش بچه تلقی اش کنه.رفتم دم خوابگاهش ببینمش گفت با بچه ها داریم میریم باشگاه فوتبال.

لیلی سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 23:20

حتما بهترین مادری که می‌شده بودید. دلتنگید ولی سربلند که چنین فرزندانی دارید.

مادر مهربان باشیم اجازه تجربه کردن فرزند را می گیریم.با همسالان پریدن آرزوی فرزندان ماست .اگر استلال شان را دو دستی تقدیم شان نکنیم با زور به دست می آورند.همیشه هم اسمش مهربانی نیست .اعمال قدرت است.خدا خواست پسرم از حیطه قدرتم خارج شود .

حکیم بانو سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 09:59

لذت بردم رضوان خانم عزیز

ممنون عزیزم

ترانه سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1403 ساعت 03:54

عجب رسمیه رسم زمونه....

می بینی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد