دم در مجتمع مسکونی ما ، یه وانت آبی رنگ با سبد های رنگارنگ میوه ،از ساعت 8تا11 صبح پاتوق داره.از هر رنگ میوه دوست داشته باشی نیم کیلو ،نیم کیلو وزن میکنه تا بخری.گاهی اوقات پسته و گردو وبادام تازه از درخت چیده شده،اسفناج ،سبزی خوردن لبو و شلغم و قارچ و نارگیل و آناناس حتی لواشک هم میاره.
یه خانوم شیرازی مشتری هر روزه اوست و با وجودیکه فقط یه پسر فوق لیسانس و شوهرش تو خونه اند هر روز از همه اقلام خریداری میکند.او خانم به واقع زنده و به روزی هست خیار شور درست می کنه سبزی خورشتی خرد میکنه، ترشی درست میکنه.
من اما دوست دارم فقط چند قلم به نوبت و به مقدار کم خرید کنم.
جالبه که راننده وانت با نگهبان مجتمع چایی میخوره و تمام اقلام خریداری شده خانم ها را ، تا پشت در واحد آپارتمانی شون می بره.گاهی هم خانومای مجتمع براش نیمرو برای صبحانه ،کیک و قهوه میارن.
از دم مجتمع ما تا چند مجتمع دور و بر هم میره و با نگهبان های اونا هم و با ساکنان آنجاها هم...
عصر که شد با وانتش راهی خونه اش در دور ترین نقطه شهر(حاشیه شهر)میشه.(مردی روستایی است که جمعه ها هم کمک خانواده اش در برداشت محصول می کند.میگه بی آبی منو به اینکار واداشته.صاف و صادق و مهربونه.میگه فرزند ندارم و از همسرم راضی ام.او مرا ترک نکرده به دنبال مردی برود که...).
سیمین خانوم یکی از زنان شیک مجتمع ما میگه :« برای پرستیژ مجتمع مسکونی ما افت داره این وانت اینجا بایستد» .میگه:« حالم به هم میخوره هر روز ریخت اینو دم در مجتمع ببینم.هیئت مدیره باید اینو پر دهد؛ برود».
خودش خریدهاشو از بازار روز میکند و اونجا با صدای بلند صدا می زند حسن آقا ،احمد آقا ! از اون خوباش برام سوا کن.درحالیکه بازار روز میوه ها را درهم فروش دارند.
دیروز با نخود فرنگی،ذرت،قارچ ،گل کلم،سیب زمینی و پیاز وگوجه گیلاسی که از او خریده بودم ،یه ماکارونی خوشمزه درست کردم که تا دو روز دیگه هم ناهار خواهیم داشت.جای شما خالی(مواد تازه مزه غذا را ...)
هفته ای که گذشت حواسم بود غذاهای خوشمزه درست کنم(سرخ کرده و خوش نمک مطابق ذائقه جوانان),بر خلاف عادت سالم خوردن خودم(بدون نمک و روغن )و( آب پز).زنده باشم و زندگی کنم.خانه را مرتب نگه دارم و درین راستا همواره مشغول رتق و فتق امور باشم (به استراحت فکر نکنم).
پسر و عروسم بعد از چهل و چند روز به اصفهان رسیدند؛ هفته را از نصفه با ما (من و همسر و«خانواده »پسر بزرگم)بودند،و شادی کردند.
برای نوه کوچولو جشن تولد داشتیم(گرچه ذوق زدگی اش مانع شاد بودن متعادلش بود).
دیروز بعد از رفتن پسر و عروس به سوی جاده تهران ، خاله جانم زنگ زد که پسر آخرینم(جوان ترین پسر خاله ام)آنژیو گرافی شده و از شادی در پوست خود نمی گنجم که نتیجه نشان داده درد های ناحیه قفسه سینه مربوط به قلب نیست.از عروس خود بسیار تعریف کرد که علیرغم سختی ها(دو کودک یکی شیرخوارویکی کودکستانی) ،اقدامات درمانی متعلق به همسرش را به تنهایی و به خوبی انجام داده؛( به قیمت اذیت شدن خودش و بدون کمک گرفتن از کسی)(البته به جز برادران همسرش)
خدا را شکر خاله را شاد دیدم و اصرار ،اصرار که به خانه اش بروم و برای خانواده های فقیر گوسفند قربانی را بسته بندی کنیم شاید لطف پروردگار نصیب مان شود(برای رهایی از بلایا و بیماری ها درین اوضاع اقتصادی از مال دل بکنیم و گوسفند قربانی کنیم که او نتیجه دیده).
دختر دایی وسطی دایی کوچیکه و دانشجویان و هم دوره ای های دوران تحصیل و عروس ها و دوستان وبلاگی ، روز پرستار را به من(پرستار قدیم تر) تبریک گفتند.
این هفته کمتر نالیدم وکمتر غر زدم و کمتر غصه خوردم.
وقتی دیروز عروس خانم بزرگه خواست تو خونه تنها نمونم و برم خونه شون ناهار قبول کردم (ولی افسوس که نوه کوچولوی چهار ساله را بیمار دیدم).خدایا عزیز دلم را برام حفظ کن.(شکمش را به سرامیک می چسبونه و می خوابه و اینا متوجه نیازهاش به خوردن آب نیستند).
سرامیک برای کف پاخطر ناکه؛ چه رسد به شکم اونم تو این فصل سال.
پی نوشت:ز نظر طب سنتی سرامیک و کفپوش ها برای خانه مناسبت نیستند و هیچ کدام جای فرش را نمی گیرند.
توصیه شده از نشستن و راه رفتن با پای برهنه روی سرامیک جداً خودداری کنید و مراقب باشید، کودکانتان که چهار دست و پا حرکت را آغاز کرده اند روی سرامیک سرد قرار نگیرند چون اثرات بسیار بدی در رشد اندام ها و مفاصلشان دارد.
اگر منزلتان سرامیک است، می توانید در فصل سرما، جوراب نخی، پنبه ای یا پشمی پا کنید و یا دمپایی بپوشید تا از آثار مضر سرما کاسته شود.
کف پوش های از جنس پارکت های با طرح چوب، نسبت به سرامیک از سردی کمتری برخوردار هستند.
حتی مضرات استفاده از فرش ماشینی از کف پوش سرامیکی کمتر است.
همسر جان کمکم کرد تا جلوی دو تا عروس و دوتا پسر و دوتا نوه کم نیارم.«ملا بیمار » شدنم باعث شده بود تمایل چندانی به گرد همایی ها نداشته باشم.همسر فرمود گوشی را یک امروز دست نگیر و تلاش کن همه چیز عالی پیش رود.مهمان ها از تهران رسیدند و نوه ها و پدر ومادرشان هم موقع شام رسیدند.همه با هم شادی کردند و من به عنوان میزبان لحظات شادی را در کنارشان داشتم.فیزیوتراپی و خوردن قرص« لوودوپا »سفتی عضلات ساعد دست راست و ساق پای راست را کمتر کرده و ناله نکردم .
ا ز حق نگذریم مادر همسر او را خوب تربیت کرده ،چون وضعیت مرا خوب درک میکند و هم در نظافت منزل و هم در آشپزی و پذیرایی یاری کرد.(گرچه مهمان ها غریبه نبودند و نور چشمان خودش هم بودند).
نوه کوچولوی ملوس از طریق مهد کودک رفته بود اردو(با زبان کودکانه میگفت رفتیم باغ کودک پویا ،دیدیم با آسیاب گندم راآرد کردند خمیر بازی کردیم نان پختیم و خوردیم).در تکمیل گفته هاش مامانش از باغ پویا خیلی تعریف ها کردند.
شاید اگر ما در کودکی امکان تماشای این برنامه( نان به عمل آمدن) را دیده بودیم،متفاوت از الان بودیم.
پدر عزیزم در چنین روز جهان فانی را ترک کرد و مرا در غمی عمیق فروبرد.آن روز دوشنبه بود و من تاعصر دانشگاه بودم و چون سرماخوردگی پیدا کرده بودم خانه پدرم نرفته بودم که همسرم مرا برد خانه مادرم تا با جسم بی جان پدرم مواجه شوم.
باورم نمی شد بیماری منجر به فوت او شود.