نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

معجزه کوچولوها

دل آدم وا میشه با یه کوچولوی شیرین  هم صحبت بشه.

مادر بزررگ مرحوم ا م  معتقد بودند خونه پر دشمن هم باشه از خونه خالی بهتره.

ولی دیگه نه تا اون حد.

انسان موجودی اجتماعی است و دیدار دیگران آرامش اش می بخشد.

اما وقتی در وابشه و نوه کوچول موچول  قشنگ از در وارد خونه بشه دیگه نور علی نوره.

دیروز نوه کوچولو ساعت یک و نیم ـ دو بود که پا در خانه ما گذاشت و تا ساعت شش عصر خونه را شخم زد و رفت.من فقط باید پا به پای او راه برم ،هرچیز به چشمش بیاد بر میداره و سوآل میکنه این چیه؟من دیگه غم ندارم وقتی باهام حرف می زنه.البته گاهی صداشو پایین میاره و این هم جالبه.

باباش تعریف میکرد گاهی با لباس خونه میره دم در وامیسته میگه بریم.

نظرات 5 + ارسال نظر
گیل‌پیشی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 23:37 http://Www.temmuz.blogsky.com

منم دلم نوه خواست استاد
خدا حفظش کنه. ماشاالله

لیلی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 23:36

ای مغز بادوم شیرین کوچولو می دونه کجا دوستش دارن و منتطرشن. زنده باشین در کنار هم

بله متوجه شده.با ما سازگارتره

سمیرا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 14:37

خدا حفظشون کنه

ممنون از دعای خیر شما

هنوز زندگی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 13:56 https://hanooz-zendegi.blogsky.com/

من عاشق بچه های صفر تا پنج سالم

شیرینند و با مزه

سلام سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:23

نوه ی من همیشه یک پوشک پایش هست
و لخت می گردد
من به او لقب تارزان داده ام
هر چی هم که میاره وسط هال از جارو برقی و صندلی و نردبان کسی حق ندارد برش دارد

بهش بفرمایید «امر شما اطاعت می شود,سرور»
سن شون ،سن فرمان دادن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد