صبح بود ،کلاس چهارم به هفته پنج ـ ششم رسیده بود که خانم ناظم در کلاس را تا نیمه باز کردند و به خانم معلم کلاس ما فرمودند این از امروز دانش آموز شماست« یه دختر بور و سفید برفی با موهایی فرفری و چشمان آبی اشکبار.».
اسمشم مث خودش قشنگ بود سپیده گیگاسری.
من نفهمیدم چه مدت هم کلاس ما ماند و یه روز دیگه نیامد.
شاید اختلاف بین پدر و مادرش پیدا شده بوده و این دفعه باباش آورده مدرسه ما.در حالیکه مدارس ملی (غیر انتفاعی)پذیرای چنین بچه های «خوابیده در پر قو » بودند.من و مژده ،بغل دستی ام بهم نگاهی از سر تعجب کردیم و اوضاع به حال عادی برگشت.
آنچه باعث شده سپیده در خاطر من بماند این بود که هر روز یه پفک نمکی مینو تو دستش بود تا اشکش بند بیاد.ما پول تو جیبی را صرف خرید پفک نمکی نمی کردیم چون پنج ریال بود(گران بود).
مامان برای خرید خوراکی ،در اختیار خواهر بزرگترم ،پول قرار می داد و من هیچ نمی خواستم.آدم بخوری نبودم.لاغر هم بودم.
زنگ تفریح هم اعل بازی نبودم.
امروز بعد از ۵۵ سال گیگاسر را سرچ کردم جالب بود برام گیلان.فومن.گیگاسر
بله استاد، ذوقی دارم که یه روز اتفاقی ببینمش
تو اینترنت و اینستا اسمشو زدم، نیاورد.
پیداشون می کنیم،صبر کن
یاد دوست صمیمی اول دبستانم افتادم. راحله شکیب. بعد اون سال دیگه هیچ وقت ندیدمش. دلم براش تنگ شد.
اول دبستان تا حالا منتظر دیدنشی؟
یاد دبستان به خیر... ولی هیچ وقت آرزو نمیکنم برگردم به اون روزا...پفک نمکی مینو بهترین بود... ما هم پول تو جیبی نمیگرفتیم. معمولا تغذیه همراهمون بود....
پفک خریدن ,خرید لاکچری بود
چه خوشگل بوده این سپیده خانوم، حسودیم شد بهش
منم خیلی پول تو جیبی واسه خرید خوراکی نداشتم هیچ وقت ولی سردسته ی بازی بودم تو زنگ تفریحا