نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

برنامه ات چیه؟

از من می پرسه حالا که بازنشسته (بیکار)شده ای ؛برنامه ات برای آینده ات چیه؟

نظر منو میخوای مشاوره بده و در آمد کسب کن.

میگم بیکار بودن سخته ولی میخوام کار در حیطه دیگری داشته باشم مثلا بافتنی ببافم .

میگه نه حیف از تو ،به بافتنی بپردازی .

میگم از کلاس اول  دبستان تا حالا آرزوم بوده یاد بگیرم .به خصوص که در اطرافم همه تخصصی بافتنی بافته اند .

میگه پشیمون میشی چشمات و دستات آسیب می بینه.

میگم با پاهات راه بری کفشات پاره میشه (با سر راه بری ،کلاه)پس فرقی نمی کنه.

میگه ولی بافتنی را خیلی کسان میتونند ببافند و تو از اونا بخری .

آخه پسر گلم !تو چکار با من داری؟ول کن این مادر پا به سن گذاشته ات را.

میگه نمیخوام فراموش کنی مفید بوده ای.

شغل آینده ات

در آینده میخواهی چکاره شوی؟(موضوع انشا)

یادم نمیاد معلم کلاس چندم علاقه مند  بود بچه ها برای آینده خود چه نقشه ای در سر می پرورانند.

حتما برای این موضوع من نیز چیزهایی نوشته ام .اما نه آنچه شدم.

مطمئنم کسی ننوشته زنی خانه دار با چند تا بچه قد و نیمقد(شغل مادری)

هیچ روز از پدرم نخواستم برایم کمی توضیح دهد تا بتوانم انشا بنویسم.

نمیدانم با این معضل(چگونه بنویسم)به کمک چه کسی کنار آمدم.

فقط یادمه سر امتحانات نهایی دبیرستان دو تا موضوع داده بودند و من هر دو را نوشته بودم از سر جلسه برخاستم پشت سرم زهره جون دوست نازنینم نشسته بود گفت نمیدونم چی  بنویسم من یکی از دو موضوع را که چرک نویسش دستم بود گذاشتم زیر دستش و از جلسه خارج شدم .دیروز اومده بود با خانم همسایه مون برود پیاده روی مرا غرق بوسه کرد و گفت این خانم نوشتنش حرف نداره انشای امتحان نهایی مون را با کمک گرفتن از چرکنویسش توانستم بنویسم .زهره همسایه خیابون کناری ماست دو تا پسر و دوتا عروس داره و در زندگی خود با کدبانو گری موفق است معلم دوره راهنمایی بوده باز نشسته شده و هر سال برام تبریک روز تولد می فرسته .سبزی قرمه سبزی برام درست می کنه اونم از بهترین نوع سبزی.


حسین زمان

علت مرگ حسبن زمان سرطان ذکر شده.امروز در قطعه هنرمندان به خاک سپرده خواهد شد .نه صدایش را شنیده ام نه آشنایی چندانی با او دارم فقط الان که خبر فوتش را از وبلاگ ها خواندم درباره اش مطالعه کردم که متولد ۱۳۳۸ بوده و در آمریکا تحصیل می کرده اوایل جنگ به ایران برگشته در جبهه هم بوده کارشناسی ارشد برق ،گرایش مخابرات خوانده و در عین حالی که استاد دانشگاه بوده خواننده هم بوده رزمنده هم بوده پدر هم بوده حیف از او که کنسرتی با سی نوازنده داشته او‌کجا و من کجا؟

دریغ است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

اولین پست نوشتاری ام در اینترنت

سال ۲۰۰۰ بود (ماه جولای﴾،

خواستم  در اینترنت ،یه پست بنویسم،  دنبال موضوع بودم.تیتر زدم<< زهره>>

 بعد نوشتم که سه بچه داشته و بیست ساله بوده .برای خواهر شوهر هفده ساله اش خواستگار اومده بوده، شوهرش با ازدواج خواهرش مخالف بوده ، با مادر خودش بگو ـ  مگو شان میشه .زهره بیست ساله (حامله )در اذرماه ۵۵ میره وساطت کنه، به شکمش ضربه میخوره و بچه اش را هفت ماهه دنیا میاره و بعد از دوماه تر و خشک کردن بچه ...

از ازدواج سراسر رنج زهره نوشتم.

از شوهرش که مبتلا به  تالاسمی مینور بود.

از فرار از منزلش، بعد از دنیا اوردن سه بچه اش،از شوهرش که چهارده سال از او بررگتر بود (خودش پانزده سالگی ازدواج کرده بود).

اون روز ناراحت زهره بودم که ناکام زندگی کرده.

همه ولعم برای نوشتن، فریاد زدن بود ،مگر سینه مالامال از دردم،  تسکین یابد.

اما مسیر نوشتنم تغییر کرد.

افتادم توسایت بحث تو بحث.که گفتگوها از عشق بود .

نوشتم مس وجو د با عشق، طلا می شود و کیمیا گری اینست.

کم کم نوشته هام دفتر شد.






قصه شاهین و کبک

در ادبیات مان داستان یه قطعه شاهین که یک قطعه کبک را بفریفت تا دوست او شود و عاقبت  و سرنوشت کبک آن بود که یه وعده شام شاهین شود همانند داستان جوجه نافرمان ایرج میرزا ،پنهان گردیده تا ...