نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

بیستمین سالگرد وبلاگ نویسی در بلاگ اسکای

سلام 

ممنون که گاهی  از این درخت بی ثمر و سایه کنار راه زندگی.......یادی می کنی

اینارو که گفتم درست حس منه .

حالِ من غرقِ تو همین کلماته.

حس میکنم که به یک ویزیت حرفه ای کلینیکی نیاز دارم.

 از این نیاز و اعلان نیاز متنفرم.

بهشتَ

فکر میکنی دارم دیوونه میشم؟

  ببین میدونی تو این بحبوهه و مرحله هر کس بهم محبت کنه ممکنه ...

چه میدونم .

امیدوارم فردا یه روز دیگه باشه.

عجب گِل و لایی!


اینا را کاوه نوشته از خوزستان، اما من قادر به تشخیص روانی شدن او نبودم.


پی نوشت  ،امروز بیستمین سالگرد حضور من در بلاگ اسکای است .اولین مطلب را درباره وقت طلاست ،چرا وبلاگ بنویسم؟نوشته بودم.الان دیگه به اون وبلاگم دسترسی ندارم.nochaagh.blogsky.com




دزدی در روز روشن

تو مجتمع مسکونی ما، از پشت درب خانه ها، « فقط دوتا واحد از ۴۸ واحد»کفش دزدیده شده است و هم اکنون در حیاط  مجتمع صدای داد و فریاد بلند است ،بدنم به لرزه افتاده ،از صدا های خشمگینانه قربانی ،پلیس امنیت اجتماعی،امده و  مشغول پُر کردن شکایت همسایه مون است که خانم تنها «بدون همسر»  ، ولی با سه فرزند» است.همه به او میگویند:« چرا برای دومین بار کفش از درب واحد شما»؟خودش هم میگه :«چون هر چی سنگه ،مال پای لنگه»,یک آدم  با مزه ای  صداش میاد که میگه :« آخه کفشای خانواده شما دزدیدنیه مال ماها , ارزش دزدیده شدن ندارد »،واحد شون از همه واحد ها شیک تره،خانمه میگه :«این سوآل برای خودمم هست ،کی میخواد منو از زندگی در این مجتمع نا امید کنه؟! ،من  بیشتر ناراحت دشمنی کردن هاتون ام.(هذیان گزند و آسیب دارند یا هذیان دادخواهی؟)؟یا واقعا اتفاق افتاده؟

امروز (تعطیل و عید ) تمیز کار آمده است و ظن شان به او میرود ،اما رئیس هییت مدیره طرفدار تمیز کار( ورودی و لابی ) است ،خانواده هه میگن :«اگر ریگی به کفش ندارید، چرا دوربین مدار بسته مجتمع را بررسی نمی کنید؟»ریاست هییت مدیره میگه :«واسه اینکه ما شده ایم بازیچه  دست شما، که هر چند وقت یکبار یه چیزتان گم شود و لیاقت ما را زیر سوآل ببرید »

خدا از سر دزد بی انصاف نگذره ،که امروز آسایش ما را سلب کرد.

دکتر گفته «متحمل استرس شدن ،برای تو خطر جانی دارد».واسه همینه که من از بالکن نظاره گر قضایا هستم.دعا کنید ختم به خیر شود همه چیز.

معامله با خدا

تا به امروز  به خاطرم نرسیده با خدا معامله کرده باشم  .شاید فقط بیادم نمیاد و معامله کرده ام.من در زندگی احساس تنهایی د ا شته ام،پس احتمالش ضعیفه با خدا معامله نکرده باشم.من تنهایی از پس زندگیم بر نیامده ام(همسایه ها یاری کنند،تا من شوهر داری کنم)ضرب المثلی است که به خاطرم می رسد،اگر نبود کمک های خدا و بندگان با گذشت و مهربونش،گلیمم را از اب بیرون نکشیده بودم .فقط کوری، نعمتی است تا احساس منت نکنم.

اما امروز دارم با خدا گفتگو می کنم،«خدایا !این معامله را قبول کن از من،من مهر بان باشم ،تو به جای نادان هایی که تشکر نمی کنن،تلافی کن»

آزار دیدن

چند نفرمان آزار دیده هستیم؟چی آزارمون داده؟کی آزارمون داده؟چرا آزار دیده ایم؟چی باعث میشه احساس آزار دیدن کنیم؟نقش دیگران در آزار دیدن مان چقدر بوده؟چه سهمی خودمان داشته ایم در دیدن آزار؟کدام شرایط طبیعی باعث ازار دیدن مان میشه؟

کودک بودم ،مامان با بابا رفتند طلا فروشی و برگردند،تو خونه تنها موندم،خیلی گریه کردم،نمی دونم چرا اینقدر بدم آمده بود.حتی شش ساله نبودم.برای هیشکی مهم نبود من آزار می بینم.هرگز مامان و بابا را نبخشیدم که باعث این رنجش خاطرم شدند،

کلاس دوم بودم،بابا به دست خطم ایراد گرفت،به زعم خودم تمیز تر نوشتم،ایراد دیگری گرفت،دیگه اساسا مشق ننوشتم تا تلافی کرده باشم.اینم قابل بخشش نمی دونم.

تو  کلاس مدرسه،  خانم معلم زیر گوشم، سیلی نواخت(دوازده سالگی)،نبخشیدم،او هم اهمیتی نداد و از من عذر خواهی نکرد،

نبخشیده ام.

۱۴ ساله بودم،مامان بدون نظر خواهی از من، خواستگار به خانه راه داد،خیلی گریه کردم،هیشکی درک نکرد چقدر بدم آمده است و هیچ وقت از من عذر خواهی نشد،این را هم نمی بخشم.

خواهرم را ،سال ۵۵، (وقتی هفده ساله بودم),،خانواده همسرش آزار دادند و به تبع آن غمگین و افسرده شدم،همسرش و خانواده اش عذر خواهی از من نکردند و من نبخشیده ام.

ازدواج کردم ،خانواده همسرم بدون توافق من بچه هفت ماهه ام را با خوراندن آبگوشت دچار بیماری (استفراغ )کردند و عذر خواهی نکردند ،نبخشیده ام تا کنون و حلال شان نخواهم کرد.

سال ۸۹(۵۲ سالگی),پسر دومم دانشگاه تهران قبول شد و رفت که رفت.نبخشیده ام و نمی بخشم شان ،مشاوره دهندگان به او را.


اینا را قبلا هم جایی نوشته بودم.


کسی آمد زیرش برام کامنت گذاشت ،پس بگو:« عقده ای هستم و جون مون را راحت کن»

هر قضاوتی میخواد ،بشه.

من ناراحت شده ام و دلجویی از من نشده.


به همسرم گفتم :«پنج بار در عمر زندگی چهل ساله مان ،مرا به شدت از زندگی مشترک مون نومید کرده ای ،گفت :به طور متوسط میشه ،هر هشت سال یکبار»خودم را می تونم ببخشم ،و عذر خواهی از تو نمی کنم.اینا نمک زندگی بوده.طبیعیه و مهم نیست از نظر من.»


اگر کمتر آزار دیده بودم ،کمتر می تونستم، بنویسم.

هر چه میگم،به هر زبونی میگم ،با هر مدلی می نویسم ،سوز درون سینه ام آرام نمی شود.

پس سعی کنم دلی نیازارم ،  دل شکستن هنر نمی باشد.

شده کسی به من گفته باشه :«چه لوس»!,




دوست ِِدوستان

امروز جمعه، اول اردیبهشت ماه ،دومین ماه بهار است.از دوم اسفند تا به امروز دوماه (کمتر یا بیشتر) است،که نوشتن من با  استقبال بیشتری مواجه ...شده است.

گرچه گاهی ننوشته ام ولی تبلیغ وبلاگم شده و دوستان وبلاگیست ها هم در شبانه روز سری به اینجا زده اند و این برام جالب بوده ،(دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه ،دوست بشی ؟).

دو ساعت پیش ،رفتم سبزی خریده ام.صد و نود  هزار تومان شد ( پنج تا دونه  سیب  درختی ،چهارتا دونه  پرتقال ,یه دونه گرمک نیم کیلویی،دوتا هویج بلند قد،یه کیلو لوبیا سبز،هفت تا دونه گوجه،یه کیلو گرم خیار ،یه دسته دویست گرمی ریحون،دوتا فلفل دلمه ای زرد رنگ و یه کاهو پیچ  دویست گرمی).تا امروز در آشپزخونه درخشش خاص داشته باشم.

دیروز هم سه تا دونه ران مرغ خریده بودم ۱۲۰ هزارتومان.

پریروز هم سه لیوان ۲۳۰ گرمی  برنج خریده بودم۱۸۰ هزار تومان.

در مجموع حدود ۵۰۰ هزار تومان خرج کردم تا همسر مجبور نشه غذای بی کیفیت رستوران را برای مهمان مون(به نفر) بخره ۴۰۰ هزار تومان،بدون سالاد.

همسر می فرمایند راضی به زحمت تان نبودم.

به ایشون میگم:« شاید شنیده باشید طرف  «سرش را میده ،کلاشو میده ،یع ذرع و نیم بالاشو میده»,هم خرید کردم هم بار حمل کردم ،هم آشپزی کردم ،تقدیم با عشق،شاید قدر بشناسید ،بی منت،

میگه:« قبلا  که گفتم ،ممنونم،ولی همونطور که گفتم راضی به زحمت تان نبودم.میگم مامان آموزشم داده یا مزد تمام ،یا منت تمام.اضافه کنم پرستاری هم کرده ام.فقط راضی میشم بگی :«من و اینهمه خوشبختی؟؟.»

یادت باشه «زن خوب ِِِفرمانبرِِ،پارسا،کند مرد درویش را پادشاه ».اما مردا باعث میشن زن بخونه «حیف ،حیف که عمرم ،به پای تو هدر شد،حیف از حووونیم که با تو بی ثمر شد »به نقل از خواننده خانوم مشهور