چه سال هایی عید را دیده ام.
این 67 مین بهار است که من شاهد آن بوده ام.
سال سی وهشت( 38)تو قنداق در حالی که یک ماه و چند روز داشته ام.سال سی و نه(39)در حالی که چهار دست و پا تا وسط سفره هفت سین پیشروی می کرده ام
و سال چهل(40)در حالیک داشته ام به برادرم که مشغول شیر خوردن از مامانم بوده حسادت می کرده ام
و سال چهل و یک(41)در حالیک با خواهر دو سال بزرگتر از خودم در حال رقابت بوده ام
و سال چهل و دو (42)در حالیک با داداش دو سال کوچکتر از خود و خواهر دو سال بزرگتر از خود و مامان و بابا و دو تا داداش اول و دوم رفته بودیم تو باغ پسر عمه بابا تو آلاچیق
و سال چهل و سه..........
امروز اولین دوشنبه سال 1404 و چهارم فروردین ماه است.1404.04.04
نگرانی یه دوست عزیزمن :
همسر برادرم ،نسبت به لطف و محبت های من ، قدر شناس نیست؛تو میگی من چه کنم؟
خواهم نوشت بعد.فعلا کاری دارم.
سال 72 داشت روز های آخر خود را ...وخواهرم خانه تکانی و مهمان داری (برادرم از آمریکا بعد از 17 سال از سال 55 برگشته بود)
خواهر لباس سفید برای دو تا دخترش دوخته بود(خیاطی میدانست )و ماه رمضان هم بود و ...ومهمانی هم میداد(با دست پخت خوبش)