سال 58زمستان تو تیم بهداشت و درمان به روستاهای پشت کوه که دسترسی به پزشک نداشتند اعزام شدیم از طرف جهاد سازندگی(واحد بهداشت و درمان)به اتافاق خانم دکتر منیژه گرایش نژاد و خانم عزت نیک روش(کارشناس آزمایشگاه)و آقای محمد اسماعیلی(کردان داروخانه)و دکتر ...پزشک عمومی که الان جراح فوق تخصص ریه است.
اسامی بیماران را من می نوشتم یکی یکی دختر بس.همین بس.طلا بس.خدا بس/تعجب کرده بودم ازین پسوند نام دختران.
و نام های پسران و مردان : ؛ خدا داد، علیداد، خدایار، علییار ،الله داد ،اللهیار ،خدا مراد،علیمراد؟!
به خود جرات دادم و از علل نام گذاری ها سوآل کردم.
گفتند درین منطقه فرزند دختر چنان نامگذاری شده یعنی برای ما بس است دختر حتی اگر طلا باشد خدایا بس.وپسران به خدا و علی و الله سپرده می شوند که زنده بماند با نامی که گذاشتهه شده.
و این در حالی بود که در منطقه و محل زندگی مادرم دختران عزت شوکت نرگس صاحب شاه بیگم ماه بیگم خورشید ستاره ثریا سهیلا زهره مژده مژده مژگان تاج سادات زرین تاج تاج بیگم اعظم اکرم ایران پوران عصمت طلعت عفت طاهره طیبه زکیه جمیله جلیله شهربانو گلابتون صدیقه فاطمه
اگر دیدی زندگیت بدون گیر و گرفتاری پیش میره بگو من و اینهمه خوش بختی؟خدایا به کدامین بضاعت؟احتمال بده کسی دست به دعا برداشته تو را هم بیاد داشته.
ولی اگر احتمال دهیم مورد لطف بندگان خدا هم قرار گرفته ایم به آدما اعتماد پیدا میکنیم که خیر خواه داریم نه بدخواه.
همسرجان که درود من بر او باد می فرمایند دعا رفتار پیرزن هاست و من ستبر تن و قوی هیکل امورات خود را با زور بازو پیش میبرم که به عمل کار برآید به سخن دانی نیست.همین آقا وقتی زحمتی برای زندگی مشترک مان متحمل می شود میگم خدا تو را برای من و پسرام و نوه هامو و یه فامیل (خواهران و برادران ش و بچه هاشون)حفظ کنه بفهمی نفهمی ذوق میکنه و میگه مورد قدر دانی قرار گرفتن مزه داره.
موافقید همدیگر را از دعا فراموش نکنیم.
دعا میکنم در پناه حق باشید.
دعا میکنم با امید روز خود را آغاز کنید.
دعا میکنم انرزی تان را تا به اتمام کارها ی تان با خود داشته باشید.
و دعا کنیم به آن خانم نجار در رشت که ...کارهاش را در اینستا دیدم.(زن و نجاری!؟جالبه)
امروز در اینستاگرام با پستی مواجه شدم که پسر ۱۴ ساله نیازمند تنفس مصنوعی بود و قطع برق شهر او را دچار مشکل می کرد و مجبور به بستری در بیمارستان شده بود .به مادرش گفتم برق اضطراری لازم دارد در خانه.گفت دستگام ژنراتور بیست میلیون قیمتش است.
امروز سه شنبه و 16 بهمنه.دیروز دوشنبه سیتی سنتر(مرکز خرید) را برای گردش با دوستان دوران دبیرستان«هفت نفر»از ساعت 12 تا 4 عصر انتخاب کردم.
یکشنبه هم قرار بود با مریم جون همسایه طبقه پایین(که به من علاقه خاص داره) بریم استخر دانشگاه ؛که نرفتیم و چای و تخمه و انار و شوکولات زیر کرسی را آزمودیم و او پیشنهاد کرد دختر/ پسر (اسم /فامیل)بازی کنیم که من قبول نکردم و ازش یه مصاحبه تحت فشار به عمل آوردم.و روی صفحات(پنج صفحه) دفتری که خودش داد(نو و دست نخورده)با قلمی که دستم را جوهری میکرد .
ازش یاد گرفتم خیلی چیزا را .گفت 13 سال با مشاور خود در ارتباط بوده و هست.(پسرش تحت درمان دارو هست چون افسردگی دارد ).والله مادر نمونه ای است که به دلیل فوت همسرش و مهاجرت دخترش به اطریش احساس تنهایی می کند و از من خواهش می کند تنهایی هایش را پر کنم که من مقاومت می کنم و معمولا نه می گویم.
برای نیکی کردن راه های دیگری بلدم.
قرار شد قصه زندگیش را که دو ساعته نوشته ام نشر بدهم.او الگوست.
دوستم که اتفاقا پزشک هم هست میگه:
تو دهنم افتاده زمزمه کنم
اگه عشق همینه،اگه زندگی اینه ،نمیخوام چشمام دنیا را ببینه و واقعا از زندگی دارم سیر میشم.هی میگم این بود اونی که زندگی اسمش را گذاشتیم؟.
بهش میگم: من دارم تو آشپزخونه ظرفا را میشورم وبلند بلند می خونم
کاشکی نیرنگی نبود جنگی نبود کاشکی
کاشکی تو سینه دل تنگی نبود کاشکی
کاشکی دل ز دلبرش جدا نبود کاشکی
اینهمه زمونه بی وفا نبود کاشکی
کاشکی دلی پریشون نمی شد .چشمی ز غصه گریون نمیشد
ابرای آسمون کی وا میشن؟پس کی ستاره ها پیدا میشن؟