بالاخره بعد از پنج ماه یه سفر کوتاه به تهران جور شد.مدتها بیمار داری و بیمار بودن به طور متناوب خسته و عصبی ام کرده بود.امیدوارم تغییر آب و هوا در کنار عزیزانم بتواند روحیه ام را باز سازی کند.در تمام طول سفر همرهان این فضا را دعای خیر می کنم که تاب و توانم را در زندگی مدیون محبت های شان می دانم.در کنج خانه از تنهایی رهایی ام دادند و با دلجویی های مهربانانه هر لحظه و هر روزشان به زندگی امیدوار شدم.
تا ساعات آینده بار سفر را بر میدارم و راهی می شوم .از ذوق ساعت سه(3) تا حالا بیدارم و امور خانه را رتق و فتق می نمایم.
بهبود الگوی خواب را مدیون نوه و شیرین زبونی اونم.مامانش اجازه خواست از شب قبل بیایند منزل ما تا بتواند صبح زود او را ترک کند و خواب صبحگاهی اش خراب نشود.تا ساعت یازده که در خواب بود مرتب نوازشش می کردم و از غلتیدن اش عکس و فیلم میگرفتم.تا چشم وا کرد با خوش رویی برخاست و برای شستن دست و رو آماده شد تا ساعت هشت شب که با مادر و برادرش خانه مان را ترک کرد نقاشی کشید قصه گویی برای عروسکش کرد و وول خورد.جالب بود که به مادرش گفت میخواهم بازهم بمانیم.نمی دانست سرپا ماندن دیگه برام دشوار شده و منتظرم مادرش خستگی به درد کند و به منزلشان ببردش.هوا سرد بود و لباس ناکافی پوشیده بود به نظرم بهترست لباس سر همی تنش کند تا گرم تر حفظ شود از گزند سرما.توصیه های من برای مراقبت او از سرما تا به امروز مورد اعتنا واقع نشده.
پی نوشت:عکس مادرم را نوه دیده میگه این خانم فوت شده؟چرا؟همسر میگه چون
امروز سه شنبه سیزدهم ماه آذر، نوه کوچولو مهد کودک نرفته .آورده اند خانه من ،حرفای قشنگ می زنه.از ویدئو های بچه گانه که دیده برام میگه.شیرین سخن است.
یه هفته گذشت،چه گذشتنی!
دیروز 9/9/__(1304/9/9 بود.همسر جان با چشمان اشکبار(ناشی از سرماخوردگی)داشت رانندگی می کرد(سی کیلومتر راه را)تا برسیم به مسجدی که مراسم ترحیم زن عمو جانش در جریان بود.(حال منو میفهمید چه حالی بود؟)
برادران دیگر خود را (هر پنج تا را)ملزم کرده بود حضور به هم رسانند مبادا خانواده عمو(به خصوص پسر عمو ها)احساس بیکسی داشته باشند .
ساعت 9و نیم در مسجد بدون سیستم گرمایشی از سرما می لرزیده؛ رفته تو خیابون تو آفتاب ایستاده.
زن عمو (جان )شان 87 سال در این دنیا دوام آوردند و نوه ها را با تحصیلات لیسانس و بالاتر ...
زنی با اراده و مقتدر که بعضا از گوشه و کنار گلایه هایی هم...
همسر ایشان(عمو «جان»)سال 95 در سن 84 سالگی مرحوم شده بودند و تنهایی بر ایشان(زن عمو) تحمیل شده بود.
جمعیت حاضر در سالن را برای صرف ناهار حبس کرده بودند تا روح آن بانو احساس بهتر داشته باشد.
وقتی ساعت 15(سه بعد از ظهر)به خانه رسیدیم سجده شکر به جا آوردم رانندگی ایشان ختم به خیر شد.(با حال نزار).
مصداق ضرب المثل «به مادرت جفا کنی،به دیگران چها کنی؟».یا «سرم بشکند،نرخ ام نشکند».
پرستاری جانانه ام نتیجه داد و امروز با حال بهتر از خواب بیدار شد ولی خشم ابراز نشده ام حالم را خراب کرده.آخه مرد...لا اله الا الله
روز های این هفته شنبه و یک شنبه متفاوت بودند از دوشنبه (بیماری همسر)و سه شنبه(خاکسپاری زن عموی همسر) چهارشنبه و پنج شنبه اش هم بسیار متفاوت تر از هر چهار روزقبل.
باورم نمی شد اینقدر نوسان را تجربه کنم.
من امروز را به ذکر خواهم گذراند.شاید حال بهتری پیدا کنم.