آخرای شب هست.نوه ها بعد از شیطونی فراوان با من خدا حافظی کردند و رفتند.امروز تا قبل ساعت 2 و نیم نشد خانه بیاییم .خیلی سر پا ماندن منو خسته کرد.فکر کنم .دمغ هم شده ام.مادر دخترعموی همسر(زن عمو جان همسر)در سن 83 سالگی جان شیرین خود را به جان آفرین تقدیم کرده بود.یه مستخدم(خانم نسبتا جوان)داشت .مدت ها بود آلزایمر پیدا کرده بود.دیروز برای خاک سپاری ()دو پسرش از انگلستان آمده بودند.همه بچه هاش شاگرد ممتاز هایی بودند که از مادر خود دور بودند و تنها مستخدم کم سواد به حالش دل سوزانده بود به من گفت ازش فیلم و عکس گرفته است و تعجب کرده چطور به آرامی ازین دنیا دل بر کنده است.(در حال ذکر گفتن ).
ثروت بسیارش باعث رفاهش نشده بود(بهش تو فامیل لقب با سیاست داده بودند). زخم بستر آزارش داده بود .
هضم قضیه مرگ بر من گران آمده.
حوصله نداشتم نوه ها یم بیایند ؛ولی طبق تدبیر همسر در خفا (ویا عروس خانوم پیشنهاد داده بود) بیایندتا هم به همسر تسلیت بگویند و هم در من تغییر روحیه دهند.
آمدند و سه ساعت خانه مان ماندند.
طبیعت بچه ها شلوغیه و من بی حوصله بودم.
خدا ببخشد اگر متوجه شده باشند که حوصله ندارم.هر دو نوه شیرینکار و با نمک و شیرین زبونند.
ولی نمی دانستم چرا رو پا نمی شدم.
سلام.
از ساعت دو وپنجاه دقیقه« ۲:۵۰» که بیدار شده ام،دارم به خوابی که دیده ام فکر می کنم.عجب شبی بود!خوابی واضح و روشن،مادر فوت شده ام در کنارم بود و سه تا «ازشش تا » برادرم،سر سفره صبحانه.بعد مادرم و من در جمعی زنان که قصد سفر به جایی را داشتند ،سفر زیارتی،ولی در همان حال انتظار بیدار شدم.موبایلم را نگاه کردم.از دختر عموی همسر پیامک امده بود زن عموی همسر(بعد از مدتها بیماری در بستر) جهان را وداع کرده،ساعت ۹ صبح در مراسم تدفین او در جمع فرزندانش حضور یابیم.
همسرجان مبتلا به سرما خوردگی شده و بیقراری می کند.
فشارخون اش بالا و تب داره.نگران شدم.ازش خواستم بریم درمانگاه.قبول نکرد.سرچ کردم.
نتیجه:
تب بالا میتواند باعث افزایش موقت فشار خون شود. هنگامی که بدن عفونت یا بیماری را تشخیص داد، دمای داخلی خود را به عنوان یک مکانیسم دفاعی افزایش میدهد. این افزایش دمای بدن میتواند منجر به افزایش ضربان قلب و فشار خون شود که موقتی است و پس از کاهش تب به حالت عادی برمیگردد
پی نوشت:
خدا را شکر حالش بهتر شده ،صبخانه مختصر هم خورد.
خدا هر بیمار را شفا عنایت کند انشا الله.
بیماری ها اعم از رایج و کمیاب دیدن در اطرافیان سخت است.
خدا بیمار دارها را اجر و صبر دهد انشا الله.
حسین بیک باغبان متولد 1316 ه.ش در تهران ، دارای دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه اصفهان و دیپلم مدرسه مطالعات اروپایی در دانشگاه استراسبورگ و نیز دکتری تاریخ از همان دانشگاه می باشد. وی برنده نشان علمی شوالیه فرانسه درسال2006.م شد. گروه : علوم انسانی رشته : خاورشناسی تحصیلات رسمی و حرفه ای : حسین بیک باغبان دارای دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه اصفهان، دیپلم مدرسه مطالعات اروپایی از دانشگاه استراسبورگ و دکتری تاریخ از همان دانشگاه می باشد. خاطرات و وقایع تحصیل : اخذ دکتری در رشته ادبیات فارسی و تاریخ از مقاطع مهم زندگی علمی حسین بیک باغبان می باشد. فعالیتهای ضمن تحصیل : حسین بیک باغبان در کنار تدریس به مطالعه و تحقیق و تالیف آثاری پیرامون تاریخ و ادبیات ایران می پرداخت. وقایع میانسالی : حسین بیک باغبان بیش از 37سال سابقه تدریس در رشته های تاریخ تمدن ایران وز بان و ادبیات فارسی است. مشاغل و سمتهای مورد تصدی : حسین بیک باغبان از استادان ایران شناسی (تاریخ ادبیات ایران) در دانشگاه استراسبورگ فرانسه می باشد. فعالیتهای آموزشی : حسین بیک باغبان سالهاست که در دانشگاه استراسبورگ فرانسه به تدریس تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران می پردازد. مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : حسین بیک باغبان مقطع لیسانس زبان و ادبیات فارسی و تاریخ تمدن ایران را در کنار مقاطع فوق لیسانس و دکتری این رشته در دانشگاه مارک بلوخ و استراسبورگ درسال2005.م بنیان گذاشته است. سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : حسین بیک باغبان در کنار تدریس به مطالعه ، تحقیق و تالیف آثاری پیرامون تاریخ ادبیات ایران مشغول است. آرا و گرایشهای خاص : حسین بیک باغبان با دیدگاهی تطبیقی به ادبیات فارسی و ادبیات فرانسه و نیز به تاریخ ایران و اروپا می نگرد. آثار : 1 دکتر حسین بیک باغبان تا امروز بیش از 20کنگره بزرگ علمی
عصر روز جمعه دم ،دم های غروب رفتم پارک،تا قدم بزنم.همسر جان توو خونه داشت فوتبال تماشا می کرد( نیامد).تو پارک چشمم افتاد به دو تا خانوم که رو نیمکت پارک نشسته بودند و جلوی پاشون غذای خشک(مخصوص)برای گربه پارک ریخته بودند .به اونا سلام کردم و گفتم همراه با غذای خشک باید آب هم بخورند(تخصص دارم انگار)مبادا ...شان بشود و اینگونه بود که سر صحبت باهاشون وا شد .یکی از آن دو زن را قبلا دیده بودم و باهاش صحبت کرده بودم (روزی که میخواست آب غوره بگیره با کمک عروسش و پسر کوچکترش؛ برای همه خانواده شان).بهش گفتم دیگه نمیخوای آب غوره بگیری ؟خیلی زن خوبی به نظرم آمده بود .کدبانویی که بعد فوت همسرش شهر ما را به مقصد شهر قبلی خود (قبل از ازدواج)ترک نکرده بود.وهر چهارتا بچه ها را به سر رشته سامان رسانده بود .زن دوم که به دلیل پای پرانتزی راه رفتن براش سخت بود؛ هرروز عصر میاد همینجا مینشینه کنار خانم بیات و یکی دوتا خانم دیگه و عصرانه چای مینوشند(با کمک های بی شائبه همسرش ).بماند که بعد همسرش جناب سرهنگ به جمع ما پیوست و من هنوز قدم های کافی نزده باید به خانه باز می گشتم.چه عصر پر ماجرایی بود.بسیار گفتیم و از هم خوش مان آمد.وقتی به مجتمع برگشتم ساعت پنج و نیم و هوا کاملا تاریک بود .دیگه تو حیات مجتمع آنقدر به راست و چپ و به شرق و غرب راه رفتم تا تعداد قدم هام به شش هزار و پانصد رسید(بعد از بیست روز) و دلم راضی شد.(تو این فاصله بچه گربه های خوش شانس و بازیگوش محوطه مجتمع را تماشا می کردم که با دم مادرشان بازی میکردند و بالا و پایین می پریدند)
به دوتا پسرام هم زنگ زدم و احوال شان را پرسیدم.
ساعت شش و ربع به خانه بازگشتم.شام مختصری خوردم داروهامو خوردم با همسر که او هم از جمع آقایان مجتمع به خانه بازگشته بود گفتگویی کوتاه کردم .فیلم دیدیم.و بعد از 17 ساعت بیداری ،رفتم خوابیدم (ساعت هشت و نیم) و تا یک و ربع نیمه شب خواب ماندم.
قبل از خواب سامان دهی آشپزخانه و اتاق ها را با طیب خاطر انجام داده بودم.
روز خوبی بود؛ اولین جمعه سرد( روز دوم ماه آخر )پاییز مان.
گاهی از اینهمه زود آشنایی خود متعجب می شوم.