چه جالب که بعد از جستجوی این پرسشنامه سوآلاتش در قالب پی.دی.اف در اختیارم قرا گرفت.حتی از رو خواندن 160 سوآل اطلاعاتی به فرد میده.
امروز قرار با همسر برادر مرحوم، بریم خونه مادرش مراسم آش رشته پزون، به مناسبت خبر سلامتی کمر دیسک بیرون زده شان(طی حادثه خانه تکانی به خیر گذشته ).آنحا شیرینی عقد پویا و قبولی پدرام (خواهر زاده های زن برادر)،هم تناول میشه.
پنجاه و یکمین روز پاییزه.
۲۳۷ روزاین سال در کنار دوستانی گذشت که نادیده اند ولی نظر محبت و لطف شون باعث آرامش بوده.خانم همسایه مون هر روز غصر با دوستان شان از دوران(تدریس) معلمی در مدارس ، به پیاده روی میرن.هر روز یکی دوساعت حرف میزنه و به حرفای دوستش گوش میکنه..بلبل زبونیش را مدیون گوش شنوای دوستاش میدونه.
هیچ چیز عجیب نیست.من خودمو میگم،تعجب میکنم دعاهامون مستجاب میشن.جالبه که دعا می کنیم مستجاب نمیشه به خدا اعتراض می کنیم و وقتی هم مستجاب میشه تعجب می کنیم .من تو فضای وبلاگ ها دیده ام دعاها مستجاب شده انگار وبلاگ نویسا فرشته اند چون دعاهاشون به آدم می گیره .
دختر داداشم ،(که باباش از دستش رفت،) ،داره تافل میخونه میگه :«عمه دعام کنید دانشگاهم(مقطع دکترا) را از دست ندم دلم مث سیر و سرکه می جوشه دعاتونو لازم دارم»
گفتم اینجا طرح کنم شمام دعاش کنید، گناه داره ، داغ پدرش را بیست و پنج سالکی تا حالا بر دل داره.
دیروز جمعه بعد از صرف صبحانه به مسجد رفتیم تا به خورشید خانم (همسایه روبرویی خانه قبلی)فوت همسرش(عباس آقا) را تسلیت بگویم.مسجد شلوغ بود و خورشید و سه دخترش و یه دونه عروس اش خسته شده بودند.
بعد رفتیم منزل برادر همسر تا در حشن فارغ التحصیلی دخترش شرکت کنیم.
مهمان ها برادران و همسران شان و فرزندان شان ،بودند.
عصر ساعت شش خانه خود بودیم.
برادر همسر دوری دخترش را هشت سال دوام آورده ،تا او در آلمان پزشک عمومی شود.حالا دخترش که آنجا ازدواج هم کرده با برادرش زندگی می کنند و خوشحال است به آرزویش رسید و به ثبات رسید .در تمام مدت برای عموهایش چگونگی زندگی در برلین را توضیح می داد و الانهم دختر عمویش قصد پیوستن به او را دارد.