اینکه قلبت شکسته تقصیر تو نیست»
:«پس تقصیر کیه؟»
:«تقصیر ادمای بی رحمه که بدون ملاحظه تاب و توانت،قلبت را شکستند»
:«چطوری؟»
آخرین شهریور که مادر داشتم.مادری که خیلی دوست داشتنی بود برام.این روزها غمگینی به سراغم اومده.یکشنبه با دوستان دبیرستان ملاقات در دورهمی داشتیم ولی نمی دونم چرا وقتی تنها میشم یاد مامان می افتم .نوه های ملوسم را دو هفته شده ندیده ام.چون سفر بوده اند .خدا حفظ شان کنه.پسرا هر دو کمتر سراغم میان.البته به اونا حق میدم ولی کاش بتوانم تاب بیاورم این تغییرات ارتباطی را.تازگی دو یا سه ارتباط با دوستانی که ناراحتند بر من اثر داشته.
خانمی به مرکز درمانی نواب صفوی مراجعه کرد با سه بچه.شوهرش بیمار روانی اسکیزو فرنی داشت.مرد خیلی قشنگی بود که با خودش بلند بلند حرف میزد.زن گفت یه خواستگار اومد برایم بعد ازمدتی عقد بودن متوجه شدم معتاد است پدرم را در جریان قرار دادم طلاق منو ازش گرفت بعد از مدتی این اقا خواستگاریم کرد چون قشنگ تر از من بود همه تبریک گفتند و من یازده سال است قالی می بافم و خانه داری و بچه داری می کنم و ایشان را دکتر می برم .مشکل از وقتی اغاز می شود که ایشان یا دست به خود کشی می زند یا نخ های قالی منو می بُرد .می تونم بگم من چهارتا بچه دارم.
لازم به تذکر است من و دوتا دانشحوی ترم شش در یه اتاق با این خانم ملاقات کردیم.دکتر درمانگاه و مدد کار اجتماعی (فارغ التحصیل از هند) و روان شناس ،هرکدام با این خانم در هرماه ملاقات ربع ساعته دارند.
یه دانشجوی روستایی داشتم که زندگی چادر نشینی داشت خودش و برادر کوچکترش دانشجو شده بودند تو اینستا دنبالم کرده دیدم داره برای بچه های نیازمند محل زندگی اش کمک های مردمی جمع می کنه تا دوران تحصیل شان بی دغدغدهطی شود.گفتم خوبه نثار روح مامانم سهمی از خرید لوازم التحریر را
سلام.کولر کار دستش داده.همسایه طبقه زیر، با سرفه هاش غمگینم می کنه، تو حیاط مجتمع دیدمش، گفت:« سرمای سختی خورده.».
کاش می شد پرستارش باشم