چشمش را عمل کرده (آب مروارید)،حالا که پانسمان رو چشمش هست از خودش عکس گرفته گذاشته رو صفحه اینستا گرام اش و زیرش اضافه کرده ،حالا دیگه همه را به یه چشم مینگرم.
انگار این حرف مدتها ،تو دلش مونده بوده.
چشم بادومیه و وقتی کوچولو بود ،لپ قرمزی هم بود.همش مشغول بذله گویی استف، ولی رو اُپن آشپزخونه شون قرص سرترالین (ضد افسردگی)،گذاشته ،فراموشش نشه (خوردنش).همسرش بیماری خود ایمن ( ام.اس) را از سال ۷۸ تا حالا ، یدک می کشه(نوع حرکتی).خدا کنه حالش زودتر بهتر بشه.
ایشون سومین برادر منه که عمل جراحی کاتاراکت کرده ،و من بیشتر نگرانش ام.
زن زیبایی در فامیل ما با چشم اشکبار هر روز به خانه مادرش می رفت که با وجود داشتن سه فرزند پسر می گویم :«این مرد(،همسرش)برای راحتی من اهمیتی قائل نیست،مرا از او برهانید».
برادرانش به مادرشان یاد آور می شدند ،وقعی ننهد، او باید بسوزد و بسازد، زیرا فرزندانش بی خانمان می شوند.
تا اینکه زنی در قامت دوست مادرشان، او را به وکیل خود معرفی کرد و راه رهانیدن او را از یوغ زندگی با همسرش، نشان داد.
بگذریم که خانم وکیل(دکترای حقوق),همه تعهدات مرد را به اجرا گذاشت و آن مرد بالاجبار ،با هر سه پسرش از خانه مشترک بیرون رفت و با کمک های خواهران و برادران حامی خود ،کانونی جدید بنا نهاد.
جالبست بدانید،در فاصله کوتاهی ، یه خانم دکتر(پزشک ) عمومی حاضر شد با مرد و سه فرزندش پیوند زندگی ببندد،به طوریکه باعث اعجاب این خانم معلم(همسر قبلی) شد.
مرد بازنشسته ، با پاداش پایان خدمت اش ، که از همسر جدا شده دریغ نموده بود، خانه ای کوچک خریده بود.
ولی خانم دکتر که همسن مرد بود و برای بار اول بود که ازدواج می کرد،خانه ای با فضای بیشتر تدارک دید و زندگی سه پسر و مرد را ، سامان داد.
حالا اولین پسر ۴۱ ساله ،دومین پسر ،۳۷ ساله و سومین پسر ۳۱ ساله اند ،هر سه ازدواج نکرده اند و با پدرشان ودایه مهربان تر از مادرشان زیر یک سقف زندگی می کنند (چگونگی کیفیت زندگی را نمی دانم). هر سه پسر شاغلند ،پدرشان در خدمت خانم دکتر، خانه را سامان میدهد و با دارایی شان نشست و برخاست شیرینی با خانواده مرد دارند .کاشف به عمل آمد همه در این خانه با هم مهربانند و حتی گاهی پسر ها در خدمت مادر ناکام خود ،به گشت و گذار می روند.
در خانواده نگران مادری شان.فقط برادر های زن متعجبند اگر این مرد به درد زندگی نمی خورد، چرا توانست شرایط بهتری نسبت به خواهرشان بدست آورد و آنچه از کف داده ،بار دیگر به دستش آید.بچه ها را حمایت کند و زنی را شیفته خود کند و...
خواهرشان، همه آنچه از شوهرش بنام تعهدات (مهریه،نفقه،حق شیر،اجرت المثل خانه داری),گرفته بود را ، در راه مسافرت های متعدد از دست داد و اکنون در خانه ای برای یکنفر در دو طبقه و با حقوق از کار افتادگی آموزش و پروش ، روزگار می گذراند.کاش برادران اصرار نکرده بودند او در زندگی، به اجبار بماند وفرسوده شود، دارای سه فرزند شود که بیم آوارگی شان می رفت.اما اکنون هر سه پسر ( دانشگاه دیده) به جبران آزار هایی که مادرشان دیده ،معتقدند :«ما چند تا برادر...
«دور مادرشان میگردند و می گویند حیات خود را مدیون اوییم.
لازم به تذکر است مادر این خانم ، که به خواست خود، دخترش را به پسر دومی دوست گرمابه و گلستان اش ، شوهر داده بود از غصه بیمار شد و جان شیرین ...
حالا زنی در آستانه فصلی سرد...
ومردی همچنان بر پای ایستاده با پسرانش و همسری دلجو
وپسرانی که از ازدواج گریزانند و هنوز برای خود زود می دانند( شاید خسته از کشمکش های دوران خردسالی)
از اول که ازدواج کردم،متوجه شدم همسر به بعضی ها انگ می زنند :«تظاهر میکنه».چون قصد نداشتم امر به معروف یا نهی از منکر کنم یا چون خودم را وکیل و وصی کسی به حساب نمی آوردم ،حرفی نمی زدم و تو دلم می گفتم:« به همین خیال باش»تا اینکه ایشان فرمودند :«مردانی که قربان - صدقه همسر میشوند ،تظاهر به عاشق بودن می کنند و آنان که متظاهر نیستند ،در عمل مردانی وفادار به همسر و فرزند هستند و حاصل زحمات شان را بی منت برای استفاده آنان در اختیارشان میگذارند ولی غافل از آنکه زنان دوست دارند بشنوند عزیزند و چشم بصیرت ندارند سره را از ناسره تشخیص دهند».خوشحال شدم که همسر خواهرشان را مثال بزنم که برای خوشایند برادرهای همسرش می فرمایند من فقط سبزی خوردن را از دست همسرم قابل هوردن میدانم. که حرفشان اصلا ظاعر سازی نیست وحق با ایشان است.گفتم آدم خوب فرق دوغ و دوشاب را متوجه است و باید بر زبان آورد تا قدر دانی معلوم باشد.وخستگی از تن خواهرتان در آید،به این میگن درک متقابل.
52 سال گذشت.
داشتم آماده رفتن به اول دبیرستان می شدم که مادر 36 ساله زیبا روی ام به درد زایمان آخرین فرزندش(برادرم)مبتلا شد خیلی زود به بیمارستان برده شد و با شرایط سخت او را به دنیا آورد .
عزیز دل خواهر بود.
ولی در سن 48 ونیم بود که کرونا جان شیرینش را گرفت و مادرم یک و نیم سال دوری اش را تاب آورد و او نیز از دست رفت اگر 50 سال بعد از دبیرستانی شدنم مادر نداشتم هرگز به موفقیت های تحصلی و زندگی نایل نشده بودم .
برادرجان!
تولدت در چنین روز شیرین بود برایم.ولی حیف که نتوانستم از بلایا مراقبت و محافظتت کنم.
امروز قرار بود سفر کنم از ساعت پنج صبح که کنسل شد از ساعت ۶و ده(۱۰)دقیقه رفتم به قدم زدن و تا پنحاه دقیقه ۴۰۰۰گام .
این هفته که احساس کردم تب دارم سه روز بود خونه مونده بودم.عکس و فیلم گرفتم از معمولی ترین صخنه های زیبایی که در اطرافم بود و دقت نکرده بودم.
از دیروز و پریروزم بگم که نوه زیبای کوچولو منو به اوج شادی رسانید