نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

گذر عمرببین

ساعت دوازده ظهر روز چهار شنبه( 64سال  و شش ماه و ده روز) از عمرم در حالی گذشت که نمی دانستم این عمر از دست می رودو تو دانه به دانه توانایی هایی را که بدست آوردی از دست میددهی.

نگهبان جدید مان مورد علاقه جناب همسر واقع شده، چرا که بی زبون است و شیمیایی شده با گاز خردل در شلمچه است.

وقتی مهربانی اش را با کسی می بینم بسیار خوشحال می شوم .

از کم رویی او صحبت می کند و از توصیه هایی که به او کرده که قدم بزند تا قند خون و چربی خون او پایین بیاید.

 از صرف وقت با او تا سلامت باشدخوشم آمده

 از توصیه هایی که به دیگر اعضای هییت مدیره کردن هایش (که مراقبش باشند )،هم خوشم آمد.

مرد وقتی مهربون باشه جالب تره تا زن مهربون باشه.

خبر آمد «هنوز زندگی» دوباره نوشته.خوش خبر باشید.

دعا کنید من هم دوباره بنویسم.

«اندوهت را درون کلمات قرار بده. سوگی که درون خود نگه می‌داری آنقدری در قلبت نجوا خواهد کرد تا در نهایت آن را بشکند»/شکسپیر در مکبث

هنوز زندگی دوباره نوشته

سلام ننوشتنم به علت درد دست راستم است و سرماخوردگی ام کمی بهتره.من خوبم دوستان و هنوز سفر نرفته ام.

نگران بودن

خانم مقبلی میره فضا برادر زاده ام رفته کره حنوبی .من نگرانم