نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

با استفاده از هوش مصنوعی برای دغدغه های خود مشاوره دریافت کنید.

نگرانی یه دوست عزیزمن :

همسر برادرم ،نسبت به لطف و محبت های من ، قدر شناس نیست؛تو میگی من چه کنم؟

پاسخ هوش مصنوعی:

درک می کنم که این موضوع می تواند ناراحت کننده باشد. وقتی شما به کسی محبت می کنید و قدردانی نمی بینید، احساس می کنید که تلاش هایتان نادیده گرفته می شود. در مورد این مسئله، چند راه حل وجود دارد:

  1. انتظارات خود را مدیریت کنید:
  • واقع بین باشید : همه افراد به یک شکل محبت را نشان نمی دهند ؛یا قدردانی نمی کنند. ممکن است همسر برادرتان به گونه ای دیگر قدردان باشد؛ که شما متوجه آن نمی شوید.
  • تمرکز بر انگیزه خودتان :  از خود بپرسید چرا این کارها را انجام می دهید؟! اگر هدف اصلی شما گرفتن قدردانی است؛ شاید لازم باشد رویکرد خود را تغییر دهید. سعی کنید به این فکر کنید که آیا از انجام این کارها لذت می برید؟ صرف نظر از اینکه کسی قدردانی می کند یا نه؟
  1. ارتباط برقرار کنید (در صورت لزوم و با احتیاط) :
  • غیرمستقیم صحبت کنید :  اگر احساس می کنید می توانید با برادرتان در این مورد صحبت کنید؛می توانید به او بگویید که گاهی اوقات احساس می کنید محبت های شما آنطور که انتظار دارید؛قدردانی نمی شود. شاید او بتواند دیدگاه همسرش را توضیح دهد یا به شما کمک کند انتظارات خود را تنظیم کنید.
  • مستقیم اما با ملاحظه  : اگر احساس می کنید لازم است مستقیم با همسر برادرتان صحبت کنید؛ این کار را با دقت و مهربانی ،انجام دهید. از لحن متهم کننده، خودداری کنید و به جای آن ، احساسات خود را بیان کنید. مثلاً بگویید : “من دوست دارم به شما کمک کنم؛ اما گاهی اوقات احساس می کنم تلاش هایم نادیده گرفته می شوند. آیا راهی وجود دارد که بتوانم به شکلی کمک کنم که برای شما مفیدتر باشد؟”؟
  • مراقب باشید : قبل از صحبت مستقیم، به این فکر کنید که آیا این گفتگو به بهبود رابطه کمک می کند یا آن را بدتر می کند؟
  1. تغییر رفتار خودتان :
  • فاصله بگیرید : اگر احساس می کنید قدردانی نمی بینید ، شاید لازم باشد کمی از کمک کردن و محبت کردن فاصله بگیرید. این کار به شما فرصت می دهد تا انرژی خود را ذخیره کنید و روی چیزهایی تمرکز کنید که برایتان رضایت بخش تر هستند.
  • نوع محبت خود را تغییر دهید : شاید نوع محبتی که شما نشان می دهید، برای همسر برادرتان ، ارزشمند نباشد. سعی کنید بفهمید چه چیزی برای او مهم است و محبت خود را بر اساس آن ، تنظیم کنید.
  1. روی جنبه های مثبت تمرکز کنید:
  • به دنبال نشانه های قدردانی باشید : سعی کنید به دنبال نشانه های کوچک قدردانی باشید که ممکن است متوجه آنها نشده باشید. شاید او به زبان نیاورد، اما در عمل قدردان باشد.
  • به روابط دیگرتان توجه کنید : به یاد داشته باشید که روابط شما با دیگران  ، چقدر ارزشمند هستند و روی آنها تمرکز کنید.
  1. مشورت با یک مشاور:
  • اگر این موضوع به شدت شما را آزار می دهد و نمی توانید به تنهایی آن را حل کنید ؛  مشورت با یک مشاور می تواند مفید باشد.

مهمترین نکته این است که به احساسات خود احترام بگذارید و کاری را انجام دهید که برای سلامت روانی شما بهترین است.


چقدر خوشم آمد ازین پاسخ gapgpt

آخرین شنبه ماه اسفند سال 1403

خواهم نوشت بعد.فعلا کاری دارم.

سال 72 داشت روز های آخر خود را ...وخواهرم خانه تکانی و مهمان داری (برادرم از آمریکا بعد از 17 سال از سال 55 برگشته بود)

خواهر لباس سفید برای دو تا دخترش دوخته بود(خیاطی میدانست )و ماه رمضان هم بود و ...ومهمانی هم میداد(با دست پخت خوبش)

پاچشمم خورده

غیبت طولانی من علتی نداشت جز دست نارسی به وبلاگم.خدا را دراین هفته بیشتر سپاس گفتم چون خطر از بیخ گوشم در رفته بود.دیروز پسرم رفت بیمارستان و گزارش سی تی اسکن  خود  راگرفت و قراره هفته اینده ببره پیش پزشک متخصص.ولی چون دوران نقاهت خود را با استراحت نگذراند و روزه گرفت درد عضلات سینه اش  در عملیات احیا قلبی بهبود نیافته است.

از آخرین روز های اسفند سال های گذشته چه چیز درخاطر شما پر رنگ تر به جا مانده؟

وقتی در بین دوستان خود(ده نفر)چنین سوآلی را مطرح کردم؛ پاسخ های جالبی برایم نقل شد.

میترا می گفت :هول مامان در دوران کودکی ،(که کار ها بر زمین مانده )هر سال نزدیک بهار، در اسفند ماه گریبان مرا هم ،می گیرد .

ویدا می گفت:بازار رفتن و لباس نو  خریدن به همراه پدر و مادرم برام از کودکی ها ، چشمک می زنه.

آذر می گفت: مادر من در کلاس سوم دبستان که بودم داغدار فوت دختر داییم بود و آن اتفاق هر سال اسفند ماه قلبم را می فشارد.

آیا اگر این پرسش را در کلاس درس مدرسه ها بپرسند کودکان قادر خواهند بود پاسخ دهند؟از خود ما بپرسند حالات مختلف خود را بیان خواهیم کرد؟

اما امسال چه حسی به نوروز داریم؟

در سال 61 من منتظر روزهای اول فروردین بودم که قرار جشن عقد با همسرم داشتم.

سال 1372 در  حالی که از ازدواج من 11 سال گذشته بود و دو فرزند 9 و دو ساله داشتم،آخرین سال بود که من با خواهرانم به استقبال بهار می رفتیم و ساله ای بعد تا همین پارسال(سی سال)غمی سنگین حنجره ام را در چنگال خود میفشرد.

سال1379 بدون پدر عزیزم به استقبال بهار میرفتم و سال  1400 اسفند ماه  متاسفانه  بدون مادرمهربانم.

همه نازنین های من در نیمه دوم سال از دست من رفتند و غم شان تازه بود وقتی بهار خودنمایی می کرد ولی آموخته ایم با ورود بهار غم ها را ...

یکی از آخرین یکشنبه های سال ۱۴۰۳

دقیقا یکشنبه قبل بود که ماه رمضان شروع شده بود و نوه یازده ساله ام پسر خوب عروسم پا به پای مادرش و پدرش روزه کرفت و من نگران خواهر کوچولوش بودم که کم اشتهایی داره و متخیرم  او را چه شده.