نگرانی یه دوست عزیزمن :
همسر برادرم ،نسبت به لطف و محبت های من ، قدر شناس نیست؛تو میگی من چه کنم؟
خواهم نوشت بعد.فعلا کاری دارم.
سال 72 داشت روز های آخر خود را ...وخواهرم خانه تکانی و مهمان داری (برادرم از آمریکا بعد از 17 سال از سال 55 برگشته بود)
خواهر لباس سفید برای دو تا دخترش دوخته بود(خیاطی میدانست )و ماه رمضان هم بود و ...ومهمانی هم میداد(با دست پخت خوبش)
غیبت طولانی من علتی نداشت جز دست نارسی به وبلاگم.خدا را دراین هفته بیشتر سپاس گفتم چون خطر از بیخ گوشم در رفته بود.دیروز پسرم رفت بیمارستان و گزارش سی تی اسکن خود راگرفت و قراره هفته اینده ببره پیش پزشک متخصص.ولی چون دوران نقاهت خود را با استراحت نگذراند و روزه گرفت درد عضلات سینه اش در عملیات احیا قلبی بهبود نیافته است.
وقتی در بین دوستان خود(ده نفر)چنین سوآلی را مطرح کردم؛ پاسخ های جالبی برایم نقل شد.
میترا می گفت :هول مامان در دوران کودکی ،(که کار ها بر زمین مانده )هر سال نزدیک بهار، در اسفند ماه گریبان مرا هم ،می گیرد .
ویدا می گفت:بازار رفتن و لباس نو خریدن به همراه پدر و مادرم برام از کودکی ها ، چشمک می زنه.
آذر می گفت: مادر من در کلاس سوم دبستان که بودم داغدار فوت دختر داییم بود و آن اتفاق هر سال اسفند ماه قلبم را می فشارد.
آیا اگر این پرسش را در کلاس درس مدرسه ها بپرسند کودکان قادر خواهند بود پاسخ دهند؟از خود ما بپرسند حالات مختلف خود را بیان خواهیم کرد؟
اما امسال چه حسی به نوروز داریم؟
در سال 61 من منتظر روزهای اول فروردین بودم که قرار جشن عقد با همسرم داشتم.
سال 1372 در حالی که از ازدواج من 11 سال گذشته بود و دو فرزند 9 و دو ساله داشتم،آخرین سال بود که من با خواهرانم به استقبال بهار می رفتیم و ساله ای بعد تا همین پارسال(سی سال)غمی سنگین حنجره ام را در چنگال خود میفشرد.
سال1379 بدون پدر عزیزم به استقبال بهار میرفتم و سال 1400 اسفند ماه متاسفانه بدون مادرمهربانم.
همه نازنین های من در نیمه دوم سال از دست من رفتند و غم شان تازه بود وقتی بهار خودنمایی می کرد ولی آموخته ایم با ورود بهار غم ها را ...
دقیقا یکشنبه قبل بود که ماه رمضان شروع شده بود و نوه یازده ساله ام پسر خوب عروسم پا به پای مادرش و پدرش روزه کرفت و من نگران خواهر کوچولوش بودم که کم اشتهایی داره و متخیرم او را چه شده.