نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

اولین سحر ماه رمضان

سن کمی داشتم که پدر و مادرم برای سحری خوردن از خواب بیدارم می کردند.در اون سن کم در اثر شنیدن دعای سحر قادر به از حفظ خواندن فراز هایی از دعای سحر شده بودم.جالبه که الان نوه کوچولوی چهار ساله ام میتونه بخونه برام جالبه.

او میخونه ،,ببعی شیطون بلا ،با مزه و ناقلا ،هرجا بری من میام ....تا اخر و من به وجودش مینازم.از طرفی کوچکترین کسالت او باعث رنجم میشه.خدایا هر عزیز را نگه دار باش.

از ساعت ۵۰ دقیقه  نیمه شب بیدار شده ام و دست به دعا برداشته ام.خدا قبول کند.

.سال ۱۳۵۳ ماه رمضان تو شهریور بود و من روزه گرفته بودم خیلی تشنه شده بودم بعد از افطار آب فراوان نوشیدم نشان به ان نشان میتلا به مالاریا شدم. و اول مدرسه مهر ماه بایک هفته تاخیر رفتم مدرسه.دوستانم در کلاس دهم فکر کرده بودنم رشته ریاضی را انتخاب کرده ام که در مدرسه دیگر بود. بعد

امروز عزیز دل من نوه جان میاد خونه ما.

تو اخبار سایت رکنا از گم شدن کودک ۹ ساله مبتلا به اوتیسم نوشته بود.مادرش چه کشیده تا پیدا شده.گلایه داشت از کلانتری بهارستان  که به دیگر کلانتری هم گزارش نداده است.بخونید .تیتر خبر گم شدن مرموز پسر اوتیسمی

به نوه چهار ساله ام دعا کنید

عزیز دل مادر ،بعد از بیماری هفته پیش بی اشتهایی شدید داره و نگرانش هستم.مهربانهای  بازدیدکننده از وبلاگم ، با نفس پاک تان  به نوه   نازنینم دعای خیر کنید.نوبت از دکتر فوق تخصص  کلیه گرفته ام براش  ، ولی پدر و مادرش تعلل می کنند.دستم به جایی بند نیست.دعا کنید خدا همت بدهد به پدر و مادرش.او عزیز دل من است.کارم گریه شده است.

خدایا بیماری هر عزیز دل را شفا عنایت فرما.

پی نوشت: ممنون از دعای دوستان عزیزم

یواش یواش صدای پاش از توی کوچه ها میاد

به ماه رمضان نزدیک شده ایم.این روزها هر کی را می بینم روزه دار است.یا به استقبال رفته اند یا قضای روز های سال قبل را گرفته اند.پسرم به باباش میگه  روزه نگیری ها .تحت درمان دارو ها هستی تجمع دارو تو بدنت اتفاق می افتد.باید فراوان آب بنوشی .از غذا ها کمتر بخور ولی آب و میوه را بخور.یادم میاد گه پانزده شعبان سال 62 مصادف شده بودبا خرداد ماه تولد 27 سالگی همسر و پانزده روز از زندگی مشترک مون گذشته بود که می بایست سحری و افطاری برای همسر مقید به روزه گرفتن درست می کردم و هنوز آشپزی مورد علاقه او را نمی دانستم.چه سال سختی بود .همان سال به همسر گفتم اگر منتظر هستی من بلد باشم سحری درست کنم امید به من نداشته باش.حالا افطار ها مهمان خانه فامیل می شدیم ولی پر رو نبودم یه سحری هم ببرم.مامان و مادر همسر و خواهر با اصرار وعده غذای سحر را هم همراه مون می کردند.خلاصه شده بودیم مصداق ضرب المثل(همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم).

همه رفتن تلگرام

آیا تلگرام رقیب وبلاگ نویسی است؟