دقیقا یکشنبه قبل بود که ماه رمضان شروع شده بود و نوه یازده ساله ام پسر خوب عروسم پا به پای مادرش و پدرش روزه کرفت و من نگران خواهر کوچولوش بودم که کم اشتهایی داره و متخیرم او را چه شده.
هفته ای که گذشت از صبح شنبه تا عصر جمعه حوادثی بر من گذشت عحیب.
دم دستم دفتری گذاشته بودم و می نوشتم
شنبه رفتن به خانه پسرم تا به چشم خود نوه را که بیمار شده بود ببینم.همان روز ویزیت پزشک متخصص خون.
یکشنبه هم از ظهر رفتم منزل نوه و تا بعد از افطار بودیم که عروس خانم هم بیمار شده بود ببینم و مهمان شان در افطار بودیم.کمی قدم زدم در هوای سرد ان روز و از خدا کمک خواستم.
دوشنبه هم که ویزیت پزشک دیابت داشتم و کارهای بانکی و تلفن برادر بزرگم سر اذان ظهر که طبق قرار قبلی ...
سه شنبه هم که برادر بزرگ و همسرشان بعد از ظهر تا غروب منزل ما بودند.و
اما چهارشنبه دنبال دفتر پیش خوان برای احراز هویت و عصر منزل نوه ها .
و پنج شنبه که برای خرید رفتیم هایپر مارکت شهرداری و عصر دوباره نوه زنگ زد امروز هم بیایید خانه ما و چشم تون روز بد نبیند ساعت ده شب که برگشتیم به خانه مان خبرمان کردند پسرم در فوتبال دچار حادثه شده و با امپولانس برده اند بیمارستان.به بیمارستان اورژانس مراجعه کردم و تا ساعت ۴ صبح مشغول معاینات و سی تی اسکن و گرافی سینه
و جمعه میزبانی پسر ترخیص شده ام از بیمارستان بودیم با بچه هایش که امده بودند عیادت اون
در دیدن وبلاگ خود مشاهده کردم مشکلی پیش آمده ودسترسی ام امکان پذیر نیست.
چه خبر شده بود؟سرور ها دچار مشکل شده بودند؟
سحر ماه رمضان است .دیشب داشتم با نوه صحبت تلفنی می کردم دیدم پر حرف شده بود.ومادرش تاب وتوان نداشت می گفت بچه !بس کن.
برق ها قطع میشه .اینترنت تاثیر می پذیرد و مردمی که عادت کرده اند از اینترنت استفاده کنند.بر سر خشم میان ولی خب کاری ازشون ساخته نیست.دیروز ساعت 12 ظهر تو خیابون بودم جمعیت شهر را می دیدم که مث مور و ملخ به کاری مشغولند ماشین های پارک شده اطراف ایستگاه مترو و مسافران مترو برام جالب بود زندگی جریان داشت.سرعت بی نظیری را شاهد بودم بر عکس اون تصنیف زبان فارسی غیر ایرانی که میگه:شهر خالی، جاده خالی ،کوچه خالی، خانه خالی ....من شلوغی و تحرک دیدم.
انیمیشن در سایه سرو را دیدم