نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

دختر جهان خانم و آقا سلیمان

نود سال پیش منور دختر خانه مانده  روستا شده بود.طفلکی نه تنها چهره زیبا (به هر  جا همگنانم حلقه بستند،نگینش دختری ناز آفرین بود)نداشت بلکه یکی از پاهاش هم کوتاهتر از آن یکی بود.با این وجود آب از چاه می کشید خرند(حیاط)را آب و جارو می کرد ،برنج لا خُل(زیر خاکستر داغ برای دم کشیدن) می کرد خورش بار می گذاشت مرغ و خروس ها را آب و دانه میداد گاوشان را می دوشید ماست میزد(مایه زدن به شیر)پنیر درست می کرد سر شیر می گرفت.

تا اینکه گذر مردی تنگستانی به روستایشان افتادو...

هر پنج پسر منور الان دارای فرزندانی هستند.


پی نوشت :فرازی از شعر<<دختر زشت>>  مهدی سهیلی

مطلب جالب

دکتر حسن ... درباره دارئ های خواب آور و ضد افسردگی و انگیزه درمان نوشته اند.

آهای مسافری که می ری به سوی...

چشمم به راهه.مسافری  از راه برسد.سخته برام تاب اوردن.تا برسد.خدایا چشم انتظاری سخته.کمک کن.

مسافرم گفت ۴ عصر زده به حاده.طبق محاسبات ده شب باید برسد.شام خوردن در ساعت ده کمی دیره.گفت اختمال داره بره جشن تولد دوستش و دیرتر برسه.نمی دونم چگونه بگم موافق نیستم.

چه دوشنبه جالبی می بود اگر خستگی اش کمترمی بود

امروز خیلی سخت از خواب بیدار شدم و برنامه پیاده روی صبحگاهی را معطل گذاشتم .چون مهمان داشتن،  تمام جون منو میگیره به  خصوص نوه ها باشند که مراقبت شون را تمام وقت وظیفه خود می دونم.ماشا الله به بچه ها که انرزی شون زیاده و مرتب برنامه میخوان طفلک پدر و مادراشون  که بی مزد باید خدمات بدن و هر کسی هم می رسد یه اظهار نظری راجع به تربیت شون بکنه.

موهای زیبای  نوه جونی را منگوله ای کردم و راضی بود ،از بس هوا گرمه، مامانش نگران ،گرما زدگی اش هست .اجازه نمی داده کسی موهاشو دست بزنه.ولی با من سر سازگاری داشت.حتما متوجه شده عاشقش هستم.تا ساعت بیست که رفتند به سوی مهمانی فامیلی آن طرفی شان، من خدمات رسانی میکردم به خودش و داداشش.وماشا الله پدرشون که انگار اومده مرخصی،دیگه  هیچ کمک نمی کنه مامان شون هم از خونه نیامده بودند انگار درس داشتند.

گویا  من در سن 66 سالگی  ،دیگه خیلی توان سر پا بودن ندارم  و غش میکنم.ولی اگر گله کنم ازدیدن شون محروم میشم.

مردم دانا شاد نیستند بیت فلک به مردم نادان دهد...ط

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس

دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس

وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس

به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس

زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس

به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس

به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس