نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

بازم پنج شنبه ای دیگر

پنج شنبه ها ، یادم میمونه ،  حین قدم زدن ،  برای شادی روح عزیزانم  ،  قرآن را از بَر بخونم.ولی حیف که کم از بر هستم.

عروس گلم(حافظ کُل قرآن )  ، مادر دوتا نوه ام ،امسال عید ، با جاری کوچکترش ،ایام خوبی داشت.

مهمان ناخوانده(آبسه)

دیروز وقتم تو درمانگاه گذشت به خاطر یه آبسه ناقابل که تا معلوم بشه چر ا مهمانم شده(ویزیت پزشک و داروخونه و سونوگرافی).

چند بار بغضم گرفت.(عین بچه ها ).

خانم دکتر جراح سوآل کرد چند وقته؟گفتم حدود ده روز.پرسید درد هم داره،گفتم خدا را شکر ،بله.اما مطب خانم دکتر کلی شلوغ بود.

هی می گفتم خدایا درد ها را درمان کن شفا ببخش.

امروز از تاثیر کپسول های آنتی بیوتیک ،دردش کمتر شده.

پدیده ای بنام خواهر شوهر

خدا را شکر بنده هم از نعمت وجود خواهر شوهر بی بهره نبوده ام.

یکی از خواهر های همسر در تهران بارها پذیرای ما بوده و خواهر کوچکترشان(که دیروز زحمت شون دادیم)،زانو درد زمین گیر  شان   کرده بود.

خدا این دوتا خواهر را برای برادران شان محافظت فرماید که دلخوش به هم باشند.

بارها در وصف خواهران شوهر قصه ها شنیده بودم ولی جز مهربانی از این دو خواهر ندیدم.شاید چون برادرشان برایشان عزیز بوده.

تاثیر خود شیفتگی یکی از طرفین بر رابطه دوستی،همسری،والدی

برقراری ارتباط با اطرافیان ختم تنهایی است .دوست(همسر،والد)خوب از تنهایی بهتره و تنهایی از دوست(همسر ،والد) بد بهتر.

خواهر و برادر و دوست و همدم و والد بد داشته باشیم ،همه اوقات مان به مچ انداختن می گذرد.ولی زمانی دیگه نه حوصله میماند برای مان نه نا و نفس.انگار دیگه رابطه به انتهای خود می رسد.

از وقتی دوتا خواهرم ازین دنیا رفتند(۳۰ سال پیش) ،هیچ رابطه ای برام خواستنی نبود.هرکسی سعی کرد با من مچ بیندازد را واگذاشتم  و رد شدم.

یکی از عزیزان گذشته پیام فرستاده .مهر کجا رفت؟وفا چه شد؟

نوشتم براش,طریقتم را عوض کرده ام. که

:«وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن»


گذاشته ام به کنار


بد عادت نمی کنم کسی را.برای من بس است.

بعضی ها را عادت دادیم جفا کنند .

باورشان شد هرچی بگی می ارزند.


شبهای قدر

نوه کوچولوی ده و نیم ساله ام (علی)با مادر بزرگش(مادر محترم مامانش سیده زهرا بانوی مهربان)،رفته مسجد محل و قرآن بر سر نهاده و دعا کرده.قربون دست و پای بلورینش شوم.

میگه در حالی که عسل در خواب ناز بود در خانه،من در مسجد بیدار بودم و قرآن بر سر داشتم.

میگم عزیزم !زیبای من!

نه تنها بر عسل تکلیف دینی نیست که بر تو هم نیست.

کاش به تو یاد می دادیم به عسل آزار کلامی ندهی.(به عسل میگه میخوام با جارو برقی بروبیمت و عسل جیغ می زنه نه منو جارو نکن».باباش میگه :عسل جان ماست .

و مامانش میگن عسل جان !علی دوستت داره.

و من تعجب می کنم از علی که چرا ازشنیدن جیغ بنفش عسل حظ می کند.