نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

رحمت پروردگار

دیشب پریشب مهمانی رفتن و مهمانی دادن شدت پیدا کرده.بعضی ها را همه مهمان  میکنند و بعضی همش باید مهمان کنند.رعایت عدل و انصاف تو دور و بری هامون کم می بینم.هیشکی دوست نداره بی دعوت جایی بره بعضی ها دعوت نامه پشت دعوت نامه دارند و بعضی آنقدر نشسته‌اند اند دعوت شوند که علف زیر پاشون سبز شده.من بی دعوت رفتم مراسم آش رشته پزون خواهر همسر چون دیدم فقط به من نگفته بیا به دیگر عروس خانومای مادر همسر التماس کرده تنهاش نذارند.اتفاقا سر سفره یه نخود پرید تو نای خانمی که ادعای دوستی صاحب خانه را داشت و به من تکه می انداخت چرا بی دعوت اونجایم.و فقط من دانستم چگونه میشود کمکش کرد .اظهار شرم کردنش بابت رفتار نسنجیده اش دیدنی بود همه مرحبا می گفتند بعضی ها هم گفتند کار خدا بوده ایشون به دل نگیره و بیاد مهمانی و سبب خیر شود.زن چاق بود و با مانور هایمیلیش به سختی می شد کمکش کنم.


پی نوشت:

اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید

پاره‌کد ویژه از وب

در هنگام خفگی چه کار کنیم؟ | شرکت نبض
باز کردن راه هوایی خانم حامله یا فرد چاقمانند مانور هایملیخ ادامه دهید، محکم به داخل سینه فشار دهید و سریع دستانتان را به سمت بالا بکشید. تکرار کنید تا زمانیکه غذا یا جسمی که در مجاری تنفسی گیر کرده در بیاید. 

ترمه و اطلس بیارید

سلام.امروز تولد زهرا ،(دختر عموی پسرام)، است.همسرجان  و برادرش در حال تدارک دیدن جشن ۴۰ سالگی این خانم ،( مادر دو بچه ، نوه های عموی پسرام) هستند .این عمو ،  زندگی مرفهی داشته و این دختر ،  اولین فرزندش است.

آخرین(سومین)فرزندش هم ،  اسفند عروس شده،با احتساب دو تا (دختر) نوه پسری می شوند ، تعداد شش دختر از نسل ( آقا عمو) اویند .عاشق دختراش و نوه هاش است.

جشن عقد پسر دومم ،  نتوانسته بود بیاد و همسرجان هم می خواست تلافی کنه  و عقد دختر دومی اش ترود.باورم نمی شد که سرما و برف و باران مانع شرکت در جشن پسرم شود.جالبه که بیشتری بحث و مجادله بین همسرجان  و این برادرش هست و بیشترین همکاری و مشارکت برای برنامه ریزی در خانواده مادر شان نیز هم.گرچه گیتار زدن را تجربه کرده ،  امسال بیشترین ملاحظات را در ایام سوگواری حضرت علی(ع) را هم داشته.همسرش به نیکی ازش یاد می کنه،مادرش هم   از همه فرزندانش  بیشتر دوستش داشته  و بچه هاش وقتی بیمارستان بستری بود عاشقانه (همچون پروانه ) گرد بسترش می چرخیدند.به هنگام خرید جهیزیه برای این دخترش (سال ۱۳۸۶) به همسرشان فرموده بودند،به دخترم فرصت بده با حوصله لوازم زندگیش را انتخاب کنه ،هول اش نکن،باهاش بازار برو و پا به پاش صبوری کن تا در زندگی با وسایل زندگیش عشق و حال کنه.(چون همسرش از مته به خشخاش گذاشتن دخترش،سر تک تک وسایل زندگی ، خسته شده بود ).

خاطره از بیست وچند سال پیش

در یک سفر به تهران دوتا پسرم صندلی عقب در خواب بودند و من نشسته رو صندلی جلو کنار راننده(همسرجان.)

ناگهان چشمم باز شد و احتمال دادم همسرم در خواب رانندگی می کند.نگاهش میکردم که متوجه شد و با چشمکی خیالم را راحت کرد که یعنی بیدارم ،تو بخواب.آن لحظه آرزو کردم همه زندگی جاده ای بود و من در کنار او، آرام و او اطمینان بخشیدن به من که غمت نباشد من بیدارم.

ملا احمد نراقی در معراج السغاده

آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند

عاشقان عیدتان مبارک باد

امسال عزیزان روزه گیر اطرافم را به افطار دعوت نکردم.و ثواب خواندن قرآن (جز خوانی) را نصیب خود نکردم.خوشا آنان که روزه گرفتن  ،شبهای قدر قران بر سر گذاشتند ،جز خوانی داشتند و افطاری دادند.من انگار کندی روانی - حرکتی زودرس پیدا کرده ام.اما امروز نماز روز عید فطر در مسجد کنار دوتا خانم محترم جالب بود.