نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

زیر تخت امن تره

درب وبلاگش را تخته کرد،چون براش کامنت گذاشته بودند تو در ورای نوشته هات سعی داری...

همین قضاوت ها و متعاقب اون کامنت ها باعث میشه هر روز وبلاگیست ها مصمم بشن دیگه ننویسند.

حالا اگر اینجا ننویسند و تو دفتراشون که زیر تخت شون قایم می کنند بنویسند مشکل قضاوت کنندگان حل میشه؟


بند حیثیت

زنگ زدم به ...گفتم :«خونه ای بیام دیدنت؟»

گفت :«خونه هستم ولی یه مهمون دارم عارف و عابد و مسلمانست ،دوست ندارم چشمش بیفتد به تو ،حیثیت و آبروم براش زیر سوآل رود »»

من مست و تو دیوانه،ما را کِه بَرَدخانه؟

هر آنچه اصرار کردم نمیخواد این انباری را رنک بزنی ،وسایلش را جا به جا کنی،گوش نداد که نداد،چشم اش را باید برای سومین بار ببرد چشم پزشک.

«کوری, عصا کش کور دگر شود»حکایت ما دوتاست.

بازم بگو

برام نوشته قلم خوبی دارید در مورد خاطرات تیمارستان بیشتر بنویسید. اگر نزدیک بودید، هر روز دیدن تان می‌آمدم تا برایم تعریف کنید.

خودم هم احتمال میدادم دیدنی و شنیدنیه که رفتم تو بخش ولی گاهی خودشان هم افسانه پردازی می کنند و سر ِ کار میذارندمون

تو نخِ ،منه

وقتی دوتا خواهرم را در حادثه تصادف از دست داده بودم، حسابی تنها شده بودم.

همسر جان که حسابی نگرانم بود بدون هیچ گفتگویی فقط نگاهم می کرد ، امکان نداشت جایی ,تو فکر روزهای گذشته باشم و او جلوی روم ،زُل نزده باشه بهِم،یعنی :«دارمت،آی دارمت،هنوزم دوست دارمت».

به صلاحدید هام وقعی نمی گذارد،امروز باهم رفتیم مرکز چشم پزشکی فیض،تا ببینند چرا چشمش ملتهب است،(دیدش مشکلی نداشت),آنتی بیوتیک  اش دادند و ضد حساسیت،(عجب مرکز آماده به خدمتی داره شهرمان)«جا ا ا ن».