طرف نابغه است.دوچرخه اش را ول داده تو دانشگاه،رفته سر کلاس،دوچرخه برده شده ،میگه فدای سرم.نیاز داشته ورش داشته.
رفته کربلا ،موبایلش را با کلی تصویر تو اتوبوس جا گذاشته ،میگه چه باک؟
شیر گاز را بازگذاشته،رفته خوابیده ،میگه مگه چی شده حالا؟
بهتر نبود فقط باهوش بود،نه نابغه؟
اگر نبوغ اینه،که کودن ها سالم ترند.
بیقرار و بی تاب ،همواره میخواد یه کاری کنه که کار باشه.
در کنارش نه امنیت داری نه آرامش.
حسرت یه لحظه سکون به دلت میماند.
خدایا به فرزندان ما، قدری، قدرت لذت بردن از زندگی هم، عطا کن.
متولد که شد ،ساعت دوازده و نیم شب بود.نذاشت صبح بشه،هوا روشن بشه،مادرش یه خواب راحت داشته باشه، بعد قدم رنجه کنه ،تشریف فرما بشه.