نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

سری که درد نمی کندرا ،...نمی بندند

این مرد ۳۸ ساله، از همسرش  در یه دوستی بین  دانشگاهی کم کم خوشش آمده و علیرغم رضایت والدینش(موافقت ) ازدواج کرده و مهریه هفتصد سکه ای  خانواده همسر را ،با جان و دل پذیرفته.پس از ازدواج پی برد همسرش و مادر و خواهر او،اختیار  زندگیش را کاملا در چنگ دارند و کوچکترین تحرکی خارج از کنترل آنان نمی تواند داشته باشد،با وحود داشتن یک پسر ده ساله و یه دختر دو ساله ،پارسال ،ا ز زندگی مشترک  خود را بیرون کشیده و وکیل گرفته تا جانش را رها کند،از بخت بد امسال همسرش مبتلای به اُمیکرون شده و در وضعیت بدی به سر می برد،هر دو بچه اکنون در خانه مادر بزرگ شان(مادر آقا)از در و دیوار بالا می روند و زمین و زمان را به هم میدوزند.آقا تحت درمان بیماری افسردگی و همسرشان تحت درمان بیماری خُلقی،فاز مانیا به سر می برند.هنوز به بنده اجازه اظهار نظر درباره مشکلات خود را نداده اند.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیدا دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 14:16

وااای مهریه رو‌چکار کنه

حسین دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 10:07

سلام
یا خدا
تصور جدایی اونم با دو تا بچه واقعا سخته
طفلک بچه ها چیکار کنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد