نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

دوستش دارم این خاطره را

همسر به خانه رسید عصر بودگفت لباس بپوش با هم  بریم بیمارستان فیض(مرکز دانشگاهی چشم پزشکی)کارگر کارخانه مان بستریه ببینیمشو تو سفارشش را به پرستاران بخش بکنی تا من رو سفید شوم و سر بلند.گفتم من مربی بخش روان پزشکی بیمارستان های الزهرا و خورشید و فارابی هستم و در مرکز چشم پزشکی فیض آشنا ندارم کسی آنجامرا نمی شناسد و در ثانی از من کسی توصیه نمی پذیرد و آنچنان شناخته شده یا با آبرو نیستم که کسی سفارش و توصیه از من بپذیرد.گفت توممسک هستی کاری از دستتبرآید هم انجام نمی دهی مصداق به گربه گفتند...(بوق)ات درمان است خاک را پاشید روش .بی گفتگو راه بیفت.نومید و بی انگیزه لباس پوشیدم و به دنبالش راهی بیمارستان فیض(مرکز چشم پزشکی دانشگاه اصفهان) شدیم.وقتی در آنجا وارد بخش شدیم مسئول شیفت عصر که مرد جوانی بود از صندلی ایستگاه پرستاری بلند شد جلو آمد و باخنده به من خوشامد گفت و سلام داد سوآل کرد شما کجا؟اینجا کجا؟اشاره کردم به همسر که ایشان خواسته اند همراهیشان کنم تا کارگر کارخانه شان را که بستری شده در بخش شماست ملاقات کنیم فرمودند اسم بیمار حادثه دیده(گاو در چشمش شاخ زده بود)همسر نام شان را که بردند پرستار با احترام تا اتاق بیمار بستری شده همراهی مان کردند و تا به بیمار مورد نظر رسیدند گفتند که شما بیمار خاص ما بودید و قرار بود توجه ویژه به شما داشته باشیم و الان دیگه حتما بهتر و بیشتر مراقبت خواهید شد که مربی محترم دوران تحصیلم قدم رنجه فرموده اند و تشریف آورده اند بر بالین تان.چی فکر می کردم چی شد

همسر را اطمینان بخشیدند که ما پرستاران به وظیفه خود آشناییم و تعهد سپرده ایم از جان و دل بیماران بستری را مراقبت کنیم ولی چون شما به همسرتان امید بسته بودید و از ایشان انتظار داشته اید به نیابت از ایشان هم که نزد ما عزیز و محترم هستند دو چندان خدمت خواهیم کرد.

در بازگشت همسر در ماشین میگه نگفتم تو خیرت به کسی نمی رسد در جاییکه فقط همراهم بودی و کاری نکردی.گفتم من در ازای محبت هایی که به دانشجویان داشته و دارم انتظاری ندارم و اگرآنها جبران محبت می کنند ذات قدر دان خودشان هست .حالا خوبه تو نا امید نشدی ولی آیا ممکن است کسی کارگر زحمت کش را که در اوقات فرقت خود گاو داری و کشاورزی میکند مورد بی مهری قرار دهد؟

خبر مهم آنکه آن چشم کارگر حادثه دیده دیگه چشم نشد برایش  و بعد از تحمل روزهای سخت بستری الان در قید حیات است و همچنان ممنون دار همسر محترم.

میدانم باور همسر را باید قدر بدانم ولی برای خودم و دانشجویانم در رشته پرستاری همه مردم به یکسان عزیز هستند.

نظرات 4 + ارسال نظر
سلام شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1404 ساعت 22:20

با درود
معمولا آدم بعضی وقتها حساب و کتابش غلط در می آید
به نظرم همین واکنش اون آقا
باعث می شه ارج و قرب شما پیش همسر چندین برابر بشه

بعضی دانشجویان و دوستان موقع تحصیل باعث میشن ارج وقرب من پیش همسر بالا رود ولی او خیلی زود برخود مسلط میشه ومیگه «از دور ممکنه دل ببری ولی از نزدیک...»

تراویس بیکل شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1404 ساعت 20:53 https://travisbickle4.blogsky.com/

شما پرستاران و ماماها همگی مهربان و با گذشت هستید.

البته نزدیک قریب به اتفاق مون

متین شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1404 ساعت 08:26 https://matinzandy.blogsky.com/

چقدر خوب و عالی با محبت بودید که خدا هم اون روز و اون ساعت دانشجو آشنا در مسیرتان قرار داده

ولی واقعا عجب گاو گاوی بوده ،این همه جا آخه چشم چرا

همین پسر دانشجو با فوق دیپلم کار می کرد و موقع کار آموزی هاش به دلیل شب کار بودن دیر می رسید صبح کار آموزی و من به او حق می دادم که هر شب فقط سه ساعت خواب داشت و روزها به درس و شب ها به شیفت میگذرانید.

سمیرا جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1404 ساعت 13:37

ماشاالله به شما بانوی دوستداشتنی و بزرگوار

ممنون سمیرا جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد