فکر میکنه چون شصت و شش سال و دو ماه و بیست و یک روز از عمرم میگذره و پرستار هم بوده ام و مادر وهمسرهم بوده ام و عروس یه مادر شوهر وهمسایه 47 واحد آپارتمان هم بوده ام و تعداد زیادی دانشجوی پرستاری تربیت کرده ام میتوانم خاطراتم را بنویسم و نشرد هم .
نمی داند من سعی می کنم چیزی به خاطر نیاورم.
اما بگویم برای شما از خاطره مواجهه با خانم زهرا جان ... پرستار در کلینیک خانواده که تجربه گذراندن بخش روان پزشکی با من را داشت.
تا رسیدم کلینیک خانواده و نوبت دکتر(سونو گرافی)را گرفتم ؛جلویم ظاهر شد .فرمود:« سلام ».گفتم :«و علیک سلام».فرمود:« به خاطر نیاوردی» ؟گفتم :« نه».فرمود:«منم زهرا...دانشجوی اسبق تان که در بخش روان پزشکی قبل سال 85 دیده ای مرا» گفتم:« آهان بله دو سال بیشتر نگذشته .خوبی؟»فرمود:« به لطف شما بد نیستم شما کجا؟اینجا کجا؟»گفتم :« گذر پوست به دباغ خانه می افته؛ نوبت سونو گرافی گرفته ام از دکتر...» فرمود:« پس بشین همین جا تا باهات وارد اتاق دکتر شویم».دکتر او را که همراه من دید با لباس پرستاری( سفید)ازش پرسید :«مادرته؟» فرمود :«نه استادمه؛البته بوده هه هه » دکتر گفت:« این باید عمل شود و...»
خدا را شکر کردم کنارم بود ؛ملافه رویم انداخته بود و دستم را در دستان ظریفش می فشرد.
دعا میکنیم زود خوب بشی
سلام. انشاالله که عملتان به خوبی انجام خواهد شد.
دست دانشجویتان درد نکند.
خوبه که در اون شرایط کنارت بود. امیدوارم عمل مهمی نباشه و بزودی انجام بدی و خوب بشی.
الحمدالله

ممنون که گفتین 

سلام عزیزدلم
از بس استاد مهربونی بودی... دقیقا میتونم حسش کنم
خوبی و خیرخواهی و مهربونی لابلای تک تک کلماتتون پیداست
سلام بانو جان

خداروشکر که کنارتون بودن 
ان شاءالله حالتون بهتر بشه 

سلام سمیرا جان .خوش خیم بود .خیال تون راحت.
اینکه دانشجوهاتون همیشه هواتونو دارن یعنی خیلی خوب بودین
همینجوری که واسه ما هستین
ان شاءالله همیشه سلامت باشید