نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

بازم از عشق بگو

عشق من مامانم بوده و هست.بازم میخوام از او بگم.

فصل زمستان سال ۱۳۴۱ بود.بابا تصمیم گرفته بود ما بچه ها را با مامان ببره آتلیه تا عکس خانوادگی بگیریم.من چهار ساله بودم.از مامان که برام ژاکت زرد بافته بود تا با بلوز و شلوار قرمزم بپوشم شاکی بودم.خدایا مرا ببخش که در سن چهار سالگی اینقدر زبون دراز بودم.مامان در سن ۲۷ سالگی بود و مادر چهار پسر و دو دختر.دارم گریه می کنم براش.اولین فرزندش پسر بود و ۱۱ ساله بود و مدرسه می رفت خونه مادر بزرگ مون و آخرین فرزندش برادر چهارمم شش ماهه بود.

مامان خیلی پر تلاش بود.هر روز برای بچه ها ناهار درست میکرد و در عین حال  همه ما لباس های مرتب به تن داشتیم.تو سینما فیلم عروس فرنگی با هنرمندی نصرت الله وحدت و خانم پوری بنایی نمایش داده میشد.

گفتم از مامان شاکی بودم.

کی من رو اینقدر رو دار و متوقع بار آورده بود؟

مهربانی مادرم یا حمایت مادربزرگ و خاله و دایی مجرد یا بابا؟

جلوی مامان تمام قد ایستاده بودم و میگفتم اون ژاکت دیگر را تنم کن که قرمز رنگه.من اونو میخوام.

و مامان فرمودند من ژاکت قرمز را برای خواهرت و ژاکت زرد را برای تو بافته ام.اینجوری رنگ ژاکت و بلوز شلوارت متناسب است.

این  شاید جزئ اولین مرتبه ها بود که از مامان رنجیده  شده بودم چرا که قاطعانه جلوی زیاده خواهی من ایستاده بود.مامان در تربیت من جدی بود.و من انتظار داشته ام لوسم کند .


نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه حق شناسی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 12:35

بسیار عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد