خواب کسی را ببینی که آشنایی ات اینجا بوده نه حضوری.تصوراتم از بچه های اینجا،برام خواب و رویا ترتیب داده.
بیدار که شدم تعجب کردم در رختخواب ام.چون در خواب مشغول مراقبت کردن از بیمار بودم.بیماری که خجالت کشیده بود به پزشک جراح اش بی احترامی کرده و می خواست عذر خواهی کنه و من بدون کسب اجازه از دکتر گفته بودم نگران نباش این جور رفتارهای شما مانع حسن انجام وظیفه ما نمیشه و چون اصرار داشت نه می خوام عذر خواهی کنم به خانم دکتر جراح گفتم ناراحته اجازه میدین بیاد عذر بخواد و خانم دکتر گفتند بگو بیاد.
چه روزهای خوبی بود وقتی موضوع صحبت مون با پزشک وهمکاران ،مشکلات بیمار و plan درمان بود.
خاطرات پرستاری را می نوشتم ،خواندنی بود.تفاوت دید ما با بعضی مردم را.
هنوزم اون خاطرات هست؟
تو این وبلاگ؟
منم گاهی خواب بچه ها رو میبینم
کلا یاد ایام شاغل بودن خیلی خوبه اگرچه در وقت خودش سختی زیاد داشته
خیلی خاطره داریم نوشتنش زمان میخواد.
همیشه مهربونین
احتمالا سرنوشت ما میبایست چنین میبود.