نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

چه ژیبا!

خواب کسی را ببینی که آشنایی ات اینجا بوده نه حضوری.تصوراتم از بچه های اینجا،برام خواب و رویا ترتیب داده.

بیدار که شدم تعجب کردم در رختخواب ام.چون در خواب مشغول مراقبت کردن از بیمار بودم.بیماری که خجالت کشیده بود به پزشک جراح اش  بی احترامی کرده و می خواست عذر خواهی کنه و من بدون کسب اجازه از دکتر گفته بودم نگران نباش این جور رفتارهای شما مانع حسن انجام وظیفه ما  نمیشه و چون اصرار داشت نه می خوام عذر خواهی کنم به خانم دکتر جراح گفتم ناراحته اجازه میدین بیاد عذر بخواد و خانم دکتر گفتند بگو بیاد‌.

چه روزهای خوبی بود وقتی موضوع صحبت مون با پزشک وهمکاران ،مشکلات بیمار و plan  درمان بود.

خاطرات پرستاری را می نوشتم ،خواندنی بود.تفاوت دید ما با بعضی مردم را.

نظرات 2 + ارسال نظر
غ ـ ـزل شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 06:41 https://life-time.blogsky.com/

هنوزم اون خاطرات هست؟
تو این وبلاگ؟
منم گاهی خواب بچه ها رو میبینم
کلا یاد ایام شاغل بودن خیلی خوبه اگرچه در وقت خودش سختی زیاد داشته

خیلی خاطره داریم نوشتنش زمان میخواد.

نسیم جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:34 http://nssmafar.blogfa.com

همیشه مهربونین

احتمالا سرنوشت ما میبایست چنین میبود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد