سلام
امروز چند بار وسوسه شدم بنویسم.ولی با خود گفتم تا مرد (فرد درست تره)سخن نگفته باشد،عیب و هنرش نهفته باشد(ادبیات رهنمود میده).
از ساعت 2 بیدار شدم.خواب منقطع شبانگاهی را درمان نتوانسته ام ،کنم.
دوست زیبایی به من پیامک داده سایه تون سنگین شده این روزا (تعبیر منه:کجا می گردی؟)همینجام در خدمت شما ،گویا نوشتن از یادم رفته .
علامت افسردگی ،یکی اش بی حوصله گی است .حوصله نمی کنم نوشته ای را تا انتها بخونم ،
یا فراموشی از دیگر علامت های افسردگیست به خاطرم نمی رسد چی میخواستم بگم.(نه تردید اجازه نوشتن نمیده)(پیام ذهنی میگه :خطر!سکوت کن )اینو نگو(یا اینجوری نگو)
متن بالا بلند دوستان را میخونم ،می بینم به گرد پاشون هم نمی رسم (مقایسه کردن خود با دیگران باعث نومیدی من شده)نومیدی از علامت های افسردگیست .
باید ،نباید های نوشتن تو ذهنم صف بسته اند .(باید _نباید را فرد وسواسی می گوید )
.نوشته ای راهم خوانده بودم به طور مکرر تو ذهنم می آمد (وسواس از تکرار کردن یک عمل ناشی می شود ) (نه اصلاح می کنم ،فرد وسواس مکرر دست می شوید یا یه فکر به ذهنش می رسد<< به طور مزاحم و آزار دهنده>>).
داداش اومد خونه ام، برام گل محمدی خشک شده از باغ خود آورده بود، روش با خط خودش، نوشته این بسته برای غذا ،این بسته برای چای( بعد هم تذکر داده مراقب شون باش اینگونه نگه داری شود ).این دادش دو سال از خودم جوانتر است ،همونه که وقتی بابام براش دوچرخه(نه سه تا چرخه)خرید، من سوار شدم و اجازه ندادم استفاده کنه ،بابا گفت پسر =استفاده از دوچرخه نه دختر(من این حرفا را نمی فهمیدم )(عجب فاجعه ایست ، در سن هفت سالگی متوجه شوی از پدرت به این دلیل خشمگینی.).
اینم میخواستم بنویسمش:
روزی تو بیمارستان قدم می زدم (به سوی بخش مردان)دوتا دانشجویان قدیم تر (پسر ها)(بهتره بگم دوتا مرد مسئول بخش مردان)مرا دیدند ،خواستند مزاحی کرده باشند ،اومدند جلو و فرمودند ایمپلنت هات بهت اومده (بعضی مردان() از هر فرصتی برای مزاحمت استفاده می کنند، حتی اگر روزی دانشجوی ات بوده باشند)گفتم : (به روی خود نیاوردم خوشم نیامده)اصلاح خط لبخند هم کرده دندان پزشکم.تا که رد شدند یه فحش (نه چندان بوق...)تو دلم (بلند که نمیشه)بهشون دادم .آخه بزرگتری گفته اند ،کوچیک تری گفته اند (از آموزه های مادر بزرگ محترم)مگه آدم با هر کسی(به خصوص معلمش)شوخی می کنه؟فکر نکنید لوس هستم ها(شاید بفرمایید بی جنبه ای)ذهنم چارچوب های خشک(خط قرمز های پر رنگ)داره.نه که فکر کنید از اصطلاحات پاستوریزه استفاده کرده باشند ها(حالا دل تون هزار راه می ره آیا چی گفته اند)به هر حال من باید _ نباید ذهنی دارم( چون روزی شنیدم برادر همسر داشت به او می گفت:<< نذار همسرت بیمارستان کار کند آنجا آقایونی هستند که...>>البته همسر جواب دندان شکنی داد تا جلوی من خوش خدمتی کرده باشد(بهش گفت :<<شاید همسر خودت بود ،صدق می کرد ؛ ولی در مورد ایشون جای نگرانی نیست).از علل محبوبیت همسر نزد من دفاع تمام قد و جانانه است (ماشا الله خیلی سرو زون داره).تازه میگه من کجا تو کجا؟نظر لطف اوست البته
می بینید هر کلمه میگم را باید توضیح دهم؟(آشکارا داد میزنه وسواس داری).
البته دوست دارم متنم جالب هم باشه.تشخیص روان پزشکی نذارید لطفا(اون وقت مصداق ضرب المثل <<کوزه گر از ،کوزه شکسته آب میخوره>> میشه.
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان بنا به تشخیص دکتر وسواس مزاحممه.(به دکتر گفتم اگر دانشجویان جلوم جفت وا نا یستند کینه شون را به دل می گیرم ،چرا؟منو رها کن ،از من
خندید و رو سر نسخه نوشت وو ونلافاکسین 10 میلی هفته اول شب نصف ،از هفته دوم شبی یک عدد>>
گفتم مث این میمونه یکی بگه داروغه!بیا منو بگیر .خودم ،با پای خود اومدم به اعتراف ،دارو (تنبیه)می نویسید؟راه دیگه به ذهن تون نمی رسد ؟دکتر فرمودند :(روان پزشک ها معتقد به اثر داروها هستند)،میتونی با روان شناس بخش وارد گفتگو شوی او راه حل متفاوتی پیشنهاد می کند البته.
خیلی خوبه شوخیا و جمله بندی هامون متناسب با جایگاه مخاطبمون باشه به نظرم این کار قبل از اینکه حرمت مخاطبمونو بالا ببره خودمونو باارزش میکنه .
جواب همسر محترم هم عجب جانانه بود . دستشان درد نکند، چه خوب بلدند با یک تیر چند نشان بزنند هم برادر را ساکت کردند هم از شما تعریف کردند و هم جوری تعریف کردند شما را بیش از پیش مقید به چهار چوب کنند . محبوب که بودند برایتان ، محبوبتر شوند .
رضوان جان(ببخشید نمیگم رضوان خانم ) لطفا بنویسید حتی اگه متن کوتاه باشه حتی اگه کلی از چیزایی که میخواستید بنویسید یادتون بره
نمیدونم چقدر از پست های من را خوندید من هم وسواس دارم از وسواس خونه شروع میشه تا وسواس کلمات
حتی گاهی پست گذاشتم بعد خودم که خوندم احساس کردم خیلی انرژی منفی داره و از ترس اینکه کسی اذیت نشه حذفش کردم
ولی با این وجود دلخوشی پررنگم تو زندگی نوشتن توی وبلاگ هست
رضوان جانم وقتی از وسواس حرف میزنین قشنگ می فهمم چی میگین.
واقعا ممنونم که به من لطف دارین و برام وقت میذارین.
این بالوالدین احسانای زیادی هم شده واسمون دردسر:) یه فشارسنج رو دستم باد کرد
ادبیات فارسی هم ما را وسواس بار میاره وقتی تذکر میده بپا خطا نکنی حتی یه دونه