نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

یواش یواش صدای پاش از توی کوچه ها میاد

به ماه رمضان نزدیک شده ایم.این روزها هر کی را می بینم روزه دار است.یا به استقبال رفته اند یا قضای روز های سال قبل را گرفته اند.پسرم به باباش میگه  روزه نگیری ها .تحت درمان دارو ها هستی تجمع دارو تو بدنت اتفاق می افتد.باید فراوان آب بنوشی .از غذا ها کمتر بخور ولی آب و میوه را بخور.یادم میاد گه پانزده شعبان سال 62 مصادف شده بودبا خرداد ماه تولد 27 سالگی همسر و پانزده روز از زندگی مشترک مون گذشته بود که می بایست سحری و افطاری برای همسر مقید به روزه گرفتن درست می کردم و هنوز آشپزی مورد علاقه او را نمی دانستم.چه سال سختی بود .همان سال به همسر گفتم اگر منتظر هستی من بلد باشم سحری درست کنم امید به من نداشته باش.حالا افطار ها مهمان خانه فامیل می شدیم ولی پر رو نبودم یه سحری هم ببرم.مامان و مادر همسر و خواهر با اصرار وعده غذای سحر را هم همراه مون می کردند.خلاصه شده بودیم مصداق ضرب المثل(همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم).

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 18:00

رمضان مبارک بانو جانم ان شاءالله سلامت باشید همون آشپزی که انجام دادید هم خیلی عالی بوده

ممنون سمیرا جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد