نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

مردمان محلی

عباس آقا لوازم آرایشی بهداشتی می فروشه تو مغازه سر نبش بن بست کنار خونه پدر همسر.مردم محله نه تنها درباره او که درباره تک تک ساکنان بن بست نظرهایی میدن.عباس اقا به خودش اجازه میده یه صندلی تاشو بذاره دم در مغازه اش و بنشینه رهگذرا را دید بزنه.بقیه اش را (که دیروز شاهد چی بودم) وقتی کاملا بیدار شدم می نویسم.


بعد نوشت:

داشتم میگفتم .عباس آقا چون سر وکارش با خریداران لوازم آرایشی است مورد تهمت و افترا هم قرار میگیرد.دیروز داشتم رد می شدم از جلوی مغازه اش(که رنگ مو از اونجا نمی خرم)دیدم رو صندلی اش نشسته و به تماشای گربه ای مشغوله که داره گردن های پخته شده مرغ(دور ریز هاش) را میخوره.گفتم سلام(همسر گفته سلامش نکن ،همکلاس دوره تحصیلم بوده و ازش خاطراتی دارم که جالب نیست)،احوال خانومش را پرسیدم(خانم چشم آبی و مو بور داره که ...)گفت رفته انگلیس(فکر کردم پیش دختر و نوه اش)که خودش بلافاصله گفت نزد مامان و داداشش فعلا.گفتم خودت نرفته ای؟گفت یه سفر به آمریکا رفته ام دوازده سال پیش خیلی چنگی به دلم نزده من اینجوری نیستم که...(خدا از دلش بپرسه)گفتم آخرین دخترت (که قیافه زیباش عین عروسک بود)حالا چند ساله شده؟گفت دانشجو شده که دیدم خانومی اومد کنارش وایستاد و گفت ریالا ا ا ا!موهامو می بینی؟میخواسته ام شرابی اش کنم ولی نمی دونم چرا این رنگی شده رنگ مویی بدین تا روشن بشه آخه میدونید چون مقداری از موها سفید بود اول رنگ قهوه ای زدم و بعد روش رنگ  شرابی زدم ولی انگار شرابی خودشو نشون نداد.نگم براتون عباس آقا چه کارشناسانه خانومه را راهنمایی می کرد منهم موندم تا وسایل آرایشی را از نظر بگذرانم(من عاشق وسایل آرایشی هستم)خلاصه یادم اومد سوژه نوشتن را از نظرات کارشناسانه عباس آقا بنویسم(آخه همش در طول روز دارم به وبلاگم فکر می کنم).

رو کردم به خانومه گفتم خوشت اومده داره راهنمایی ات می کنه(دور از چش عباس آقا)گفت بله جایی دیگر در شهر رفته بودم(گفت گذرش ازین ور افتاده و محلی نیست)رنگ مو بخرم میگفت من فقط فروشنده ام و اطلاعی ندارم از آرایشگرت بپرس.عباس آقا این قسمت سخن خانومه را که شنید در دلش وا شد و گفت خوب کاری کرد من یه دفعه به خانومی رنگی را معرفی کردم خرید و رفت موهاشو رنگ زد و اومد اینجا طلب کارم شد(تلکه ای بود)،رنگ موی من اونی نشد که تصور می کردم پنج میلیون خرجم شد شکایتت را می کنم به اتحادیه تون.خلاصه که منو خواستند و گفتند مدرسی؟کارشناسی؟چه کار داشته  ای نظر داده ای؟

دیروز هم یه مشتری قبلی زنگ زده مغازه ام سر ساعت یک و نیم(که پایان شیفت صبح کار منه)که رنگ شماره فلان و دکلره 6در صد را با تپسی یا اسنپ بفرست آدرس خونه ام فلان ج .یا خودت بیار حساب می کنم.گفتم اشتباه گرفته ای.

خلاصه که خوراک نوشتن و حرف زدن من با همسر پیرامون عباس آقا و محل کارش فراهم شد.

طفلکی عباس آقا خواستگاری دختری از محل رفته بوده که چون فرهنگ مشابه نداشته اند بهش نمیدن و هر وقت نگاهش می کنم یاد اون قضیه  می افتم.دختره دیپلمه  و عباس آقا زیر دیپلم سوادشون بوده و چون برادرهای دختر مهندس بوده اند اجازه ورود او را به عنوان خواستگار نمیدن.اون دختر سه تا پسر 42 ساله و 35 ساله و سی ساله مجرد داره و مطلقه شده(و با دوست عباس آقا مزدوج شده بوده)و عباس آقا سه دختر (یکی مقیم انگلیس با دختر خانمی هشت ساله )یکی مقیم ایران(دارای پسری هجده ساله)و یکی در معرض ازدواج(همون عروس دوران کودکیش که ما در همسایگی شان بودیم).

هشت سال میگذره که ما از اون محل دیگه رد نمیشیم و تصادفا دیروز همسر مرا بردند محله قدیمی و من احوال عباس آقا(همکلاس قدیم همسر)را پرسیدم.

برادرم که در جوانی فوت شد همسایه مغازه عباس آق بود (دوتا کاسب)

کاش غیبت کردن گناه نمیداشت.

ظهر به جناب همسر گفتم این عباس آقایی که تعریفی نیست خیلی با سواد در شغل خود است و تعریف کردم چه جالب خانومه را راهنمایی می کرد که من با هم تنهاشون گذاشتم چون خانومه خوشش آمده بود و داشت خرید های دیگری هم می کرد .

امیدوارم خانومه باعث درد سر عباس آقا در محله ای که حرفای خاله زنکی تعیین کننده است ،نشود.

مامان عباس آقا ماما محلی بوده و علاوه بر عباس آقا سه پسر دیگه هم داشته که بدون حضور پدرشان بچه هاش را بزرگ کرده(اینو مادر همسر خدا بیامرز تعریف کرده اند برام).

نظرات 7 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:34

مردانی که تخصص تو شغل های اینطوری زنانه داذن اتفاقا خیلی ماهرن
دمتون گرم که بلدید با همه به صلح معاشرت کنید

ممنون زینب جان.شاید اگر از مدتها قبل راجع به خواستگاری عباس آقا از دیگر خانم در همسایگی نشنیده بودم با او صحبت نمی کردم.ننوشتم که عباس آقا با احتیاط راجع به آن همکلاسش که اتفاقا رقیبش شد چه سخن ها گفت.حالا میگم.عباس آقا گفت در آن سوی خیابان(روبرو)زنی بود که وقتی هر دختر عروس می شد به حالت نفرین به سینه می کوفت ،آنوقت پسرش امروز گرفتار طلاق گردیده.او نمی دانست من سیر تا پیاز دلدادگی اش را میدانم.زنها در محله همواره پچ پچ می کنند و احتمالا در جدایی آن عروس این پچ پچ ها اثر داشته.

khatoon دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:41 https://memories-engineer.blogsky.com/

سلام
به نظرم هر شغلی برای بازاریابی و نگه داشتن مشتری نیاز به تخصص و اظهار نظر داره اینکه من برم یه رنگی رو بخرم و از مغازه دار سوال کنم مشخصاتش رو و اون بلد نباشه قطعا اعتماد نمی کنم و ازش خرید نمی کنم
مردم ما هم کارشون قضاوت کردنه کاری ندارند این کارشون درسته یا نه

حالا منکه در صحنه حضور داشتم دیدم عباس آقا خیلی جدی تر از معمول با خانومه برخورد کرد .به نظرم رسید در غیاب خانومش حفظ حریم خانواده می کنه.

نسیم دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:46 http://nssmafar.blogfa.com

با اینکه یکی از همکارانم ( بسیار خوش بر و رو و خوش زبان هستند و البته متاهل هم هستن بخاطر عشقش زندگی در بلاد کفر را ول کرده و برگشته و دوباره از صفر همه چیز را شروع کرده بسیار متعهد و مبادی آداب هست ) حلقه ای در دستش دارد اما گاهی لوندی ها و ادا و اصول بعضی خانمها را در مغازه ام برنمی تابم . گاهی کفه تقصیر عباس آقا ها سبک تر از کفه طرف مقابل هست

گل فروشی و طلا فروشی و لوازم آرایش فروشی و پارچه فروشی ها با خانومای خوش سلیقه مواجه میشن .مغازه دار باید حواسش جمع زندگی اش باشه.اکرم دختر شمالی (فامیل سببی من)رفته بود پارجه پرده ای برای خونه جدید خواهرش بخرند دل از پارچه (پرده)فروش ربود و الان سالهاست در تهران خوشبخت زندگی می کند من آنجا نبودم که اتفاق (علاقه متقابل)افتاد ولی میگن دختره خوب همسری تور کرد رفته بود تور بخره ،تور کرد.

Lily یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 23:18

خیلی زیباست که سعی کردید فردی رو که قبلا مورد قضاوت قرار گرفته و‌ برچسب خورده خودتون ارزیابی کنید.فروشنده به هر حال به کارش علاقه داشته و‌ سعی کرده مهارت کسب کنه و اگر بقیه رفتارهاش به بقیه آسیبی نمی‌زنه واقعا دوری کردن ازش مفهومی نداره.

اهمیتی نداره دیگران در بدنام کردن او بکوشند به ما که آزارش نمی رسد

رامین یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 23:00

چه خوب که شما اینقدر دوست و آشنای زیادی دارید و همه رو میشناسید

عباس آقا همسایه خونه پدر همسر بوده از سالهای نوجوانی همسر همکلاس بوده اند.بعد ها دو برادرم مغازه شون کنار مغازه اش بوده.آشنایی من با او به واسطه سلام و علیک مخلی است.در صورتیکه لوازم ارایشی مورد نیاز هر خانم را می فروشد ولی کمتر ازش خرید می کرده ام.

لیلی یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 17:23 http://leiligermany.blogsky.com

من شخصا به اطلاعات آرایشی خانم ها اعتماد دارم نه این که مردها بلد نباشند ولی فکر می کنم حوزه تخصصی هر کس بیشتر بلده

تعجب می کنم از او اینا را چگونه یادگرفته

سلام یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:07

با درود
باید عباس آقا یک فروشنده ی خانم داشته باشد
مجوز آرایشی فقط باید با یک کارمند زن ارائه بشود
سر و کله با خانمها خیلی سخت است
من یک مدتی توی این کار بودم

احتمالا همسر و دختراش همکارانش هستند چون مغازه اش زیر واحد مسکونی شان است.(در آپارتمانی زندگی می کند بر خیابان که از سه واحد مسکونی و سه مغازه تشکیل شده و ارث مادر خدا بیامرزشان است).
شغل جالبیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد