نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

قیمت عروسک خرسی

در دیجی کالا تبلیغش را دیدم.

خرید آن را به عنوان هدیه برای بچه های بی مادر توصیه اکید می کنم.

کادو بهتر ازین نیست.

دختر بچه معصوم همسایه مون دارای مادر همیشه مشغول (... ) می باشد.همواره مادر را خسته  و عصبی دیده.در آغوش گرفته نشده.نوازش نشده.با عروسک خرسی خود رو نیمکت نشسته بود.ازش سوآل کردم :«نی نی توست ؟»

.بدون معطلی گفت :«مامانمه»

خودش را در آغوش کم وسعت اون هل می داد .

به پروین خانوم مهربون داشتم می گفتم «تحقیقات شده( بچه میمون های بی مادر را در معرض آغوش دو مادر (یکی تهیه شده از سیم مفتول و دومی همان مفتولی  ولی پوشانده شده با خز قرار دادند)،پستانک شیر هم در دست شان. بچه میمون  ها به آن آغوش پناه بردندتا  پستانک حاوی  شیر خود را بنوشند که با خزپوشیده شده (والبته  با پشم و پرز پرشده) بود)»

 جالبه بدونید امروز نگهبان مجتمع به همسرم خبر داده دیجی کالا برای پروین  خانم همسایه یه عروسک خرسی یک متر و نیمی آورده.حتما سر پیری می خواد عروسک بازی کنه. 

قربون قلب مهربونت شوم پروین خانوم.

بهم زنگ زد و گفت برای دخترک همسایه مون  عروسک خرسی اندازه خودش خریده ام تا تو بغلش جا بگیره.

خدا کند مامان دخترک متوجه نشود چه حرفایی بین من و پروین خانوم مهربون رد و بدل شده و هدیه دادن پروین خانوم به دخترک با چه  انگیزه باعث خرید اون عروسک شده.

یه روز سه شنبه از ماه اول سال که جالب بود

دیروز خونه نوه ها بودم تا ...

از نظر خودم روز جالبی بود.

خدا کند روز های جالب مان تکرار شود.

گرچه ده نفر از دوستام خواسته بودند در گرد همایی(کنار زاینده رود)حضور یابم؛ولی فرصت بودن در کنار نوه کوچولوی ناز را ، غنیمت شمردم.و روز پر بار باهم گذراندیم.

نوه جونی (دختر کوچولو)شاکی است داداشش که از مدرسه باز می گردد ؛ چرا باهاش بازی نمی کند.و داداشش هم توجیه داره که چون با دوستاش ،  ساعت ورزش، مسابقه فوتبال داشته ؛ خسته است.

نوه جونی(دختر کوچولو)به پدرش شکایت می بره و از او میخواد داداشش را تنبیه کنه و رضایت هم نمیده باباش به بی اعتنایی داداش سزا ندهد.

(باباش می فرمایند: «پسر جان!اگر با خواهرت بازی نمی کنی و او را از خود می رانی ،پس قبول کن تو اتاق خودت پانزده دقیقه تنها بمانی».

نوه نازنین(پسر )که قضاوت پدرش را نمی پذیره بی اعتنا  ، به مطالعه آزاد خود ادامه می دهد.

داستانیست داستان   برخورد های نوه  هایم باهم  دیگرو با پدر ومادرشان.انگار این حجم از برخورد ها (و هیجانات ناشی از آن)در خانواده های جوان، دیگه از صبر و طاقت (تاب تحمل )من خارج است .با وجود این بعد دوازده ساعت (7 صبح تا 7 عصر)به سر رسید و به خانه (منطقه امن)برگشتم.

چه شنبه ای گذشت!

دیروز شاهد بارش باران و تگرگ بودم.هوای ابری و رگبار های پراکنده و رعد و برق رخ داد و من قدم زدم با چترزیر باران و تگرگ ها.نصیب تان شود تنفس در هوای بهاری.

یک روز شنبه فروردین ماهی

روز بارونی با چتر زیر بارون در حال قدم زدنم.سحرکاه بود.با صدای باد همراه با باران از خواب بیدار شدم.برام حالب بود.ماه تو اسمان دیده می شد باد نی امد باران هم رکباری.حساب کردم دیدم دوساعت و چهل و پنج دقیقه پیش خوابم برده.(به خاطر خوردن قرص بیدار شده بودم)

سعی می کنم تاب بیارم

یه دیالوگ در فیلم که به دلم نشست