نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

آن یار

کزو خانه ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دیروز سر مزار پدرم این شعر در خاطرم آمد.

زمزمه کردم.

بعد به پدرم خطاب کردم:« باید ازین دنیا می رفتی تا برایت این شعر را بخوانم؟»

حتما خوشش می آمده بهش بگم چقدر دوستش دارم.

ولی چرا بر زبان نیاوردم؟

حتما با خود اندیشیده ام خودش متوجه می شود.

نظرات 6 + ارسال نظر
Lily شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 22:41

بین فرزند و‌پدر و مادر قدیمها شرمی بود برای بیان احساسات امیدوارم روحشون در آرامش دائم و‌قرین رحمت الهی باشه

والدین و بزرگترها در خانواده ما مانع ابراز علاقه مان شدند با نوع تربیت شأن

مانی شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 21:54

روحشان شاد.

ممنون و تشکر از دعای خیرتان

تیلوتیلو شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 17:37

خدا رحمتشون کنه
کاش تا دیر نشده به عزیزامون ابراز عشق و علاقه کنیم

خدا پدر محترم شما را نیز قرین رحمت خویش سازد.آیا با کلام بگیم یا بفهمانیم؟

الف پلف شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 17:00

روحشون شاد

ممنون از دعای خیر شما.همچنین روح پاک پدر محترم شما را نیز هم خداوند شاد گرداند.

مارال شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 15:59 https://mypersonalnotes.blogsky.com/

روحشون در آرامش باشه . منم مثل سمیرا فکر میکنم حتما میدونسته

خدا پدر محترم شما را سلامت و شاد نگه دارد.ممنون از دعای خیر شما.بله احتمالا میدانسته اند.

سمیرا شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 15:36

خدا بیامرزتشون وقتی یه نفر دوست داره، معمولا احساس میکنی

خیلی ممنون سمیرا جان.خدا عزیزان سفر کرده شما را هم بیامرزد.خدا را شکر.پس متوجه شده بودند دوست شون داشته ام.
یه شعر قشنگ هست که میگه:« از پریدن های رنگ و از تپیدن های دل،عاشق بیچاره هر جا هست رسوا می شود«

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد