تکه ای از دکلمه و قشنگست.
امروز ساعت ده صبح بود.داروهامو خورده بودم.صبحانه را نیز هم.
برادر کوچکترم (بلا فاصله بعد از خودم )، زنگ زد با داداش کوچولوی مان(کوچکتر از خودش و 60 ساله )بیمارستانیم.
سحرگاهان که تو خواب بودی ( ساعت چهار نیمه شب)در بیمارستان بزرگ شهر آنژیو شده .
از من خواست به همسر او (که بیمار و دچار ام .اس)و دختر 26 ساله اش(که سر به هواست) سر بزنم و بر خوردن دارو های شان نظارت کنم .صبحانه شون را نیز هم تدارک ببینم.
ساعت ده و بیست دقیقه همسر جان زنگ زد تا از اوضاع برادرم خبر بگیرد.
دیگه الان دو ساعت گذشته و من از اضطراب رهایی یافته ام.
خدا به خیر بگذراند.
خدا مراقب قلب مهربونتون باشه.
چقدر متحمل استرس شدید
کاش می شد مهربان نبود تا این حد.
مرتب می گفتم بسه دیگه ،بسه دیگه،سوختم.شعله را خاموش کن.
امیدوارم خان داداش تون سلامت باشن و دیگه مریضی پیش نیاد
خدا مهربونه و شفا میبخشه جونم نگران نباش
به لطف خدا به موقع خطر رفع شده.آنژیو رگ قلب با در گیری نود در صد.سیگار کشیدن و خوردن غذاهای پر نمک و پر چربی ممنوع اعلام شده.به خانه آورده شده.خدا کند ظرف یک هفته اول آرامش اش حفظ شود.تا بعد
خیره ان شاالله. مراقب سلامت خودتون هم باشید
انشا الله.چشم.ممنون
خدا را شکر بخیر گذشت
بله خدا را شکر . ممنون ازشما
خدا قوت

ممنون سمیرا جان