نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

مهلا

یکی از دانشجویانم در سالهای تدریس« مهلا» بود.«مهلا »ریز نقش و جمع و جور و به قول مادر بزرگ مادری ام « دُتِکی» بود.

من ازش برای پسر داییم «فرزاد»که نرمخو و ملایم بود، ،خواستگاری کرده بودم.گرچه« مهلا »  محترمانه رد کرد و بهانه آورد می خوام ادامه تحصیل بدهم ،

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد