علیرضا ، برادر کوچکتر گلی اعتماد، جاری ام ، رفته بود سادات شهر خونه اجاره کرده بود ، تا از خانواده فاصله گرفته باشد و شغل خودش را مستقل از پدر لوازم خانگی فروش ،اعلام کند.
من و دوتا جاری دیگه ام (نجمه و پروین)با گلی سفر کردیم شمال
.و رفتیم دریا و سر قبر حبیب خواننده و ماسوله و بازگشتیم.
سفر جالبی بود.هفت سال از این سفر گذشته.
من در اولین روز رفتم نانوایی نون سنگک را یافتم و در مدت چند روزی که اونحا بودیم نان می خریدم.
برای اولین بار در عمرم مرغ ترش خوردم و جوجه ماستی، ولی اونا عاشق ماهی بودند.
سفر به رامسر و نمک آبرود هم کردیم.تله کابین نمک آبرود بر فراز جنگل منظره قشنگی داشت.
گلی در جاده بی محابا رانندگی می کرد.جان من کف دستم بود.از کنار دریا ریگ های صیقلی آوردیم و رو تختی تکه دوزی شده خریدیم.اون روزا رفت و من در آرزوی سفر دیگری به شمال.
به دعوت گلی مامانم همسفرمان بود.
نحمه و گلی ، خیلی همدیگر را دوست داشتند،هردو حوانتر از من و پروین هستند.
گلی ، از برادر همسرم طلاقش را گرفت و رفت،تا آماده سفر به آلمان پیش بچه هاش شود.
او همواره در سفر به کوه و دشت و جنگل و کویر بود.
یادمه کویر مصر هم رفته بود و دریاچه کَهَر.
هر آنچه تلاش کردند نزد همسرش که در حنگ ناشنوا و نابینا شده نگه اش دارند،موفق نشدند.
همسرش ازدواج مجدد کرد با زنی از قائنات، که پسر بچه شش ساله دارد والان رفته چمخاله خانه احاره کرده بیاد روزهای خوب گذشته اش،هی میگه منتظرتونم بیایید.
چمخاله دریاش قشنگه.
انگار مسیر سفر بعدی من مشخص شد. زندگی چیز عجیبیه در هر دورهای آدمهای پررنگ زندگیت کسان خاصی هستند و گاهی کاملاً محو میشن انگار هرگز به زندگیت نیومده بودن
شمال؟کتالم؟
الحمدالله که برادر همسرتون ازدواج خوبی کردن، ان شاءالله خوشبخت بشن، خدا کریمه

چه کار خوبی کردین که به حبیب سر زدید، خدا اجرتون بده 
روحش شاد 

من ساکن کتالمم.در خدمتتون هستیم
عزیزم!چه جای زیبایی!