نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

آشنایی با بخش روان پزشکی

سال 1357 رو به اتمام بود که من با بخش روان پزشکی آشنا شدم

.در بیمارستان نور یه بخش بود که زن و مرد بیمار مبتلا به اختلال روان،  در اتاق های مجزا ولی در یک بخش ، بستری بودند .

خانم استاد ما زنی چاق و قد بلند و آمریکایی بود که هر صبح با یه خمیر شیرینی به بخش وارد می شد و برای بیماران بستری کیک و دونات درست می کرد و البته بیماران و ما دانشجویان را هم به کار می گرفت .

یکی از همکلاس های ما دختر جوان و البته زیبایی بود با موهای بلند،  که چون دوست داشت از نوع خوب پرستار در بخش روان پزشکی قلمداد شود ، یک پیرمرد چوپان بستری شده را انتخاب کرده بود به عنوان سوژه مورد مراقبت .(بیمار با تشخیص بیماری ،سرخوش)

او دست و صورت  پیرمرد را می شست ، دستی به ریش هاش می کشید و تماشایش می کرد.

 استاد مان که همسر یک پزشک ایرانی در رشته داخلی بود او را ازین کار منع می کرد ، توجیه اش هم این بود که اگر زیاد از حد به بیمار از جنس مخالف خود نزدیک شوی و او دل از دستش برود(به خصوص هم که روانی است و مجاز به هر نوع عکس العمل است)،من نخواهم توانست کمک ات بیایم و مرا مربی با عملکرد ضعیف در بخش قلمداد کرده از ادامه کار منصرف می کنند .

صبا (همون دختر)تاسف می  خورد که نمی تواند به استاد خود،  میزان یادگیری مراقبت در بخش روان را ، درس پس دهد.

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبا دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 09:55

استاد شما حق داشت.متاسفانه اکثر آقایان با توجه جزئی هم دچار توهم می شوند.نه اینکه عاشق بشوند می گویند عاشقم شد.

بله استادمان دنیا دیده بود عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد