نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

یک هفته پر حادثه

چه حوادثی را این هفته شاهد بودم.

 روز شنبه با اتوبوس خود را رساندم منزل پسر و عروس و نوه تا ببینم مدرسه رفتن نوه چگونه سخت میگذرد.مجبور شدیم با عروس خانوم برویم مدرسه علی.

تا ظهر تو پارک نشستیم ( تا ساعت یازده بگم درست تره) و چون نی نی عسل خانوم خسته شده بودند ؛ من با راننده اسنپ و نی نی رفتم خونه خود .بماند که راننده اسنپ چه تعاریفی از شرایط این روزها کرد.تا ساعت سه عصر، نی نی خانوم جون خواب بودند و از ساعت سه که بیدار شدند تا پدر جان شان(پسرم)بیاد ببردش چقدر بلبل زبونی کرد.روز یکشنبه باز دوباره بدو بدو با اتوبوس خود را رساندم کوی استادان دانشگاه تا باز هم عسل خانوم و علی آقا را ببینم چه می کنند؛ که نوه جون علی فرمودند:« چرا هر روز کار شما شده بیایی اینجا و ناظر من باشی»…؟ که دیدم بدهم  نمیگه ؛ زنگ زدم همسر حان اومدند من و عسل خانوم طلا جون را بردند خونه و علی اقا با مقاومت نهایتا  باز رفت مدرسه.

 اما روز دوشنبه دیگه نرفتم خونه پسر جون و نوه گلی ها بلکه رفتم دانشکده دندان پزشکی نوبت ایمپلنت دندانی بگیر م برای داداش بزرگه که تفاوت قیمتی ایمپلنت در مطب ها را نمی تواند تاب بیاورد که موکول شد به ویزیت روز سه شنبه.

روز دوشنبه یه سر زدم به هاجر جان مسئول کارگزینی و آقای دکتر علوی و ثریا اسدی تا یادی شود از گذشته های دوران خدمت.بعد هم رفتم خونه عروس خانوم تا عسل جون را بگیرم ببرمش پارک بازی و یک ساعت از روز خود را نورانی کنم.ظهر عروس خانم من و همسر را برای ناهار نگه داشتند در حالی که نمی تونستم .سه شنبه هم که میزبان پسرجان مسافر از تهران بودم و چارشنبه نیز هم و امروز هم که دارم آماده میشم یه سر بزنم باغ رضوان زیارت مزار مادرنازنین از دست رفته ام.

یک هفته پر خبر برای من که مدت های مدید منتظر دیدن یه بشر بودم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد