نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

یکی از آخرین یکشنبه های سال ۱۴۰۳

دقیقا یکشنبه قبل بود که ماه رمضان شروع شده بود و نوه یازده ساله ام پسر خوب عروسم پا به پای مادرش و پدرش روزه کرفت و من نگران خواهر کوچولوش بودم که کم اشتهایی داره و متخیرم  او را چه شده.

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 19:12

الحمدالله واقعا خوشحالم کردین

ممنونم از محبت تون سمیرا جان

Fall50 یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 17:46

متشکرم عزیزم لطف کردیدفرشته نادیده ی من

خواهش می کنم مهربون

Fall50 یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 14:33

سلام رضوان جان طاعات وعبادات قبول.میشه آدرس هوش مصنوعی رو بذارید .متشکرم

سلام Fall50عزیز.عبادات شما نیز مقبول درگاه الهی.
من سرچ کردم Gapgptیه صفحه باز شد که از من شماره موبایل خواست.به شماره موبایل داده شده کد فرستاد و از من خواست کد فرستاده شده را در پنجره ای که باز شد بدهم و بعد صفحه ای باز شد که نوشته بود سوآل خود را بپرس.تایپ کردم و پاسخ مبسوطی داده شد.جالب بود.و دیگه اون صفحه در حافظه کامپیوتر مانده .هر بار بنویسم Gapباز میشه.
آخرین سوآل من این بود«چرا پسرم به نصایح خیر خواهانه ام اعتنا نمی کند.»و پاسخی که آمد قبلا از روان شناس شنیده بودم.این دفعه نوشته شده اش را دارم که مکرر مطالعه می کنم.

سمیرا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 13:25

سلام بانو جان امیدوارم حالش بهتر شده باشه

سلام سمیرا جان .بله به لطف خدا بعد از تجویز آنتی بیوتیک بهتر شده .اشتهاش باز شده .نیرو به بدنش بازگشته .حوصله اش برگشته.عجیب دلم کباب او بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد