امروز در ساعت هفت سرکوچه با زری دوست دوران دانشگاه قرار داریم.زری گفت سر ساعت هفت دم کیوسک روزنامه فروشی وایستا تا بیام سوار ماشینم کنم بریم کوه آتیشگاه با سهیلا و مهین و پروین صبحانه شله قلمکار بخوریم و بعد به مقصد کُرد سفلی( در جاده چادگان)حرکت کنبم.
امروز سلطان بانو،.خانم آقا باقر محبی میخواد گوسفنداشون (سه تا )را بین فقرای خیریه مکسا توزیع کنیم.
عیدتون با تاخیر مبارک رضوان جانم
هیچی بهتر از این نیست که بریم تو یه سری کار خیر شریک بشیم حالا از هر نوعی.
یکی از منابع حال خوب همین کارای داوطلبانه و از سر نوعدوستیه.
منم میخوام اگه بشه یه کار مشابهیو شروع کنم.
سلام عزیزم.ملیحه و دوستاش منو خبر کردند بیا در خیریه مون عضو شو(حضرت رقیه)،هر پنج شنبه هم در محل خیریه ،شاعران تازه کار، شعرشون را در جمع میخوانند و تشویق میشن.
متیره میگه بابام مدرسه ساز بودند حالا بعد فوت ایشان من و خواهرم فرشته در خیریه ای لباس ها نیمدار از امثال شما طلب می کنیم و در ببسته بندی به دست نیازمنداش می رسانیم.خلاصه که آمار نشان میده جمع زیادی از همشهریان من برای ارامش بخشیدن به دل بیقرار خود عضو این خیریه ها شده اند.
به به خوش بگذره!
ممنون