نچاق

وبلاگ خاطرات

نچاق

وبلاگ خاطرات

قرار یه کار خیر

امروز در ساعت هفت سرکوچه با زری دوست دوران دانشگاه قرار داریم.زری گفت سر ساعت هفت دم کیوسک روزنامه فروشی وایستا تا بیام سوار ماشینم کنم بریم کوه آتیشگاه با سهیلا و مهین و پروین صبحانه شله قلمکار بخوریم و بعد به مقصد کُرد سفلی( در جاده چادگان)حرکت کنبم.

امروز سلطان بانو،.خانم آقا باقر محبی میخواد گوسفنداشون (سه تا )را بین فقرای خیریه مکسا توزیع کنیم.


نظرات 3 + ارسال نظر
قره بالا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 23:57 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

عیدتون با تاخیر مبارک رضوان جانم

هنوز زندگی پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 14:30 https://hanooz-zendegi.blogsky.com/

هیچی بهتر از این نیست که بریم تو یه سری کار خیر شریک بشیم حالا از هر نوعی.
یکی از منابع حال خوب همین کارای داوطلبانه و از سر نوعدوستیه.
منم میخوام اگه بشه یه کار مشابهیو شروع کنم.

سلام عزیزم.ملیحه و دوستاش منو خبر کردند بیا در خیریه مون عضو شو(حضرت رقیه)،هر پنج شنبه هم در محل خیریه ،شاعران تازه کار، شعرشون را در جمع میخوانند و تشویق میشن.
متیره میگه بابام مدرسه ساز بودند حالا بعد فوت ایشان من و خواهرم فرشته در خیریه ای لباس ها نیمدار از امثال شما طلب می کنیم و در ببسته بندی به دست نیازمنداش می رسانیم.خلاصه که آمار نشان میده جمع زیادی از همشهریان من برای ارامش بخشیدن به دل بیقرار خود عضو این خیریه ها شده اند.

ماهش چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:28 http://badeyedel.blogsky.com

به به خوش بگذره!

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد